- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #191
- راستش یه حدسهایی میزنم چون ملیکا همیشه درمورد مادرم خیلی کنجکاو بود و من هیچوقت جوابی که باید میدادم رو ندادم.
برای گفتنش کمی دودل شدم ولی دلم رو به دریا زدم و گفتم:
- مادرم چندروز گذشته بهم گفت که به ملیکا همهچی رو گفته و ملیکا متوجهی زنده بودن مادرت شده و حتماً سوالهایی واسش پیش اومده بوده که از کمال خواسته اونرو به ویستیر پیش مادرت ببره
شهاب آهی کشید و نگاه غمگینی بهم انداخت.
- ما آدمها چرا وقتی راه خوب رو بلد هستیم، راه غلط رو دوست داریم انتخاب کنیم؟
جواب این سوالش اونقدراهم سخت نبود، لبخند تلخی زدم و گفتم:
- خیلی آسونه، چون پذیرفتن دروغ شیرین راحتتر از یک حقیقت تلخه، که دقیقاً به این نکته اشاره...
برای گفتنش کمی دودل شدم ولی دلم رو به دریا زدم و گفتم:
- مادرم چندروز گذشته بهم گفت که به ملیکا همهچی رو گفته و ملیکا متوجهی زنده بودن مادرت شده و حتماً سوالهایی واسش پیش اومده بوده که از کمال خواسته اونرو به ویستیر پیش مادرت ببره
شهاب آهی کشید و نگاه غمگینی بهم انداخت.
- ما آدمها چرا وقتی راه خوب رو بلد هستیم، راه غلط رو دوست داریم انتخاب کنیم؟
جواب این سوالش اونقدراهم سخت نبود، لبخند تلخی زدم و گفتم:
- خیلی آسونه، چون پذیرفتن دروغ شیرین راحتتر از یک حقیقت تلخه، که دقیقاً به این نکته اشاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر