- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #171
خوب خداروشکر از این بیشتر قرار نبود تعجب کنم که کردم، اگر بخوام اعتراف کنم بیشتر ترسیدم تا اینکه تعجب کنم، اونجوری که کمال توی ماشین بهم گفت( ملیکا اونجوری که بچهها تحقیق کردن زنه فلج شده و هوشیاری زیادی هم نداره)
اماّ اینچیزی که الان من داشتم میدیدم دقیقاً برخلاف حرفی که کمال زد بود، با اکراه به داخل اتاق قدم برداشتم و در اتاق رو بستم، با قدمهای آروم به سمت مبل رفتم؛ با دیدن چهرهاش چاقویی پر از زهر بود که به قلبم فرو رفت، باورم نمیشد انگار نسخهای کپی از شهاب در قالب زنی مسن روی صندلی نشسته، با دیدن این همه زیبایی به پدرم برای قتل پدر شهاب حق دادم، رز واقعاً زیباست حتی بیشتر از اونی که تصور میکردم، آب دهنم رو بیصدا...
اماّ اینچیزی که الان من داشتم میدیدم دقیقاً برخلاف حرفی که کمال زد بود، با اکراه به داخل اتاق قدم برداشتم و در اتاق رو بستم، با قدمهای آروم به سمت مبل رفتم؛ با دیدن چهرهاش چاقویی پر از زهر بود که به قلبم فرو رفت، باورم نمیشد انگار نسخهای کپی از شهاب در قالب زنی مسن روی صندلی نشسته، با دیدن این همه زیبایی به پدرم برای قتل پدر شهاب حق دادم، رز واقعاً زیباست حتی بیشتر از اونی که تصور میکردم، آب دهنم رو بیصدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر