- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #181
" جان میدهی به تن خستهی من.. .
نور میدهی به شبهای تاریک من.. .
تو چه هستی که جزع با تو بودن آرام نمیگیرد این قلب من.. ."
شهاب چهکردی نه تنها با قلبم، بلکه روحمم از آن توست، اماّ چشم قشنگ من نباید به بودن من اعتماد کنی چون مسافری هستم که موقعهی پیاده شدن از اتوبوس زندگیش رسیده.
فضای اطراف کمکم داشت بیشتر سرسبزیه خودش رو نشون میداد، رز حق داشت که بگه این شهر زیادی از حد آرامش داشت، روح آدم رو به بازی میگرفت، آهنگ ملایم بیکلامی از ظبط ماشین پخش شد که باعث آرامش بیشترم شد، تمام فکرهای جورواجوری که توی ذهنم بود کمرنگتر شدن و درد قلبمم فعلاً آروم گرفته بود, داشتم از مسیری که گذر میکردیم نهایت استفاده برای آرامشی...
نور میدهی به شبهای تاریک من.. .
تو چه هستی که جزع با تو بودن آرام نمیگیرد این قلب من.. ."
شهاب چهکردی نه تنها با قلبم، بلکه روحمم از آن توست، اماّ چشم قشنگ من نباید به بودن من اعتماد کنی چون مسافری هستم که موقعهی پیاده شدن از اتوبوس زندگیش رسیده.
فضای اطراف کمکم داشت بیشتر سرسبزیه خودش رو نشون میداد، رز حق داشت که بگه این شهر زیادی از حد آرامش داشت، روح آدم رو به بازی میگرفت، آهنگ ملایم بیکلامی از ظبط ماشین پخش شد که باعث آرامش بیشترم شد، تمام فکرهای جورواجوری که توی ذهنم بود کمرنگتر شدن و درد قلبمم فعلاً آروم گرفته بود, داشتم از مسیری که گذر میکردیم نهایت استفاده برای آرامشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر