- تاریخ ثبتنام
- 11/11/20
- ارسالیها
- 406
- پسندها
- 2,267
- امتیازها
- 12,213
- مدالها
- 12
- سن
- 21
سطح
10
- نویسنده موضوع
- #51
وا این که الکس بود!
سریع نشستم روی تخت و با تعجب به الکس نگاه کردم، به دور اطرافم نگاه انداختم، مگه من آخرین بار توی خونه بابام نبودم، پس الان توی خونه الکس توی اتاق خودم چه غلطی میکنم؟
رو به الکس گفتم:
- میشه توضیح بدی اینجا چه خبره؟
الکس با خونسردی گفت:
- وقتی اونجوری از بیمارستان زدی بیرون، بعد هرچی بهت زنگ میزدم جواب نمیدادی منم ردیابیت کردم فهمیدم که خونه اون پدر مثلاً مهربونت هستی.
الکس یکم مکث کرد و نفس عمیقی کشید که گفتم:
- خب بقیهاش؟
- منم با بچهها اومدم اونجا یکم تیراندازی شد بعد تو رو سریع اوردم بیرون.
با دهن باز به الکس خیره شدم!
- بابام که طوریش نشد؟
الکس پوزخندی زد و گفت:
- نترس بابات زرنگتر این حرفهاست که زخمی بشه.
پوف ایخدا از دست این الکس، چرا اومد، بابا...
سریع نشستم روی تخت و با تعجب به الکس نگاه کردم، به دور اطرافم نگاه انداختم، مگه من آخرین بار توی خونه بابام نبودم، پس الان توی خونه الکس توی اتاق خودم چه غلطی میکنم؟
رو به الکس گفتم:
- میشه توضیح بدی اینجا چه خبره؟
الکس با خونسردی گفت:
- وقتی اونجوری از بیمارستان زدی بیرون، بعد هرچی بهت زنگ میزدم جواب نمیدادی منم ردیابیت کردم فهمیدم که خونه اون پدر مثلاً مهربونت هستی.
الکس یکم مکث کرد و نفس عمیقی کشید که گفتم:
- خب بقیهاش؟
- منم با بچهها اومدم اونجا یکم تیراندازی شد بعد تو رو سریع اوردم بیرون.
با دهن باز به الکس خیره شدم!
- بابام که طوریش نشد؟
الکس پوزخندی زد و گفت:
- نترس بابات زرنگتر این حرفهاست که زخمی بشه.
پوف ایخدا از دست این الکس، چرا اومد، بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر