• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مارانا | ملیکا دانایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Melikadanayii09
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 222
  • بازدیدها 10,080
  • کاربران تگ شده هیچ

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
وا این که الکس بود!
سریع نشستم روی تخت و با تعجب به الکس نگاه کردم، به دور اطرافم نگاه انداختم، مگه من آخرین بار توی خونه بابام نبودم، پس الان توی خونه الکس توی اتاق خودم چه غلطی می‌کنم؟
رو به الکس گفتم:
- میشه توضیح بدی اینجا چه خبره؟
الکس با خونسردی گفت:
- وقتی اون‌جوری از بیمارستان زدی بیرون، بعد هرچی بهت زنگ می‌زدم جواب نمی‌دادی منم ردیابیت کردم فهمیدم که خونه اون پدر مثلاً مهربونت هستی.
الکس یکم مکث کرد و نفس عمیقی کشید که گفتم:
- خب بقیه‌اش؟
- منم با بچه‌ها اومدم اون‌جا یکم تیراندازی شد بعد تو رو سریع اوردم بیرون.
با دهن باز به الکس خیره شدم!
- بابام که طوریش نشد؟
الکس پوزخندی زد و گفت:
- نترس بابات زرنگ‌تر این حرف‌هاست که زخمی بشه.
پوف ای‌خدا از دست این الکس، چرا اومد، بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
مثل دیوونه‌ها از روی تخت بلند شدم و دور اتاق قدم زدم، اخلاق الکس رو می‌شناختم به یک چیزی پیله کنه بد پیله می‌کنه؛ خدایا خودت یک راهی جلو پاهام بذار، همین‌جور که داشتم دور اتاق قدم می‌زدم فکر دبشی به سرم زد، نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ده صبح بود، دو‌ سه بار پلک زدم یعنی من از دیروز ظهر خواب بودم تا الان؟
حالا این حرف‌ها رو بی‌خیال، من الان به‌جای فکر کردن که چرا چند ساعت خوابیدم برم نقشه‌ام رو عملی کنم. نگاهی به لباس‌های تنم انداختم مانتو شلوارهای دیروز تنم بود بی‌خیال شونه‌هامو انداختم بالا و شالم رو سرم کردم، موبایلم رو هم از روی تخت برداشتم و از اتاق زدم بیرون؛ رفتم سمت اتاق الکس چند تقه به در زدم که هیچ صدایی نیومد. دستگیره در رو کشیدم پایین و رفتم داخل به اطراف اتاق نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
بغض سنگینی توی گلوم نشسته بود، چشم‌هام پر از اشک شد جلوم رو تار می‌دیدم‌، دو سه بار پلک زدم.
فکری از سرم رد شد، بابا صد در صد الان که توی خونه‌اش نیست باید باهاش تماس بگیرم ببینم، کجا می‌تونم باهاش قرار بزارم. گوشی‌مو از روی صندلی شاگرد ورداشتم و شماره بابا رو گرفتم.
- مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد لطفاً بعداً تماس بگیرید
اوف! خدا بگم چیکارت کنه الکس، چرا نذاشتی ببینم که بابام چی می‌خواست بهم بگه!
از آیینه سمت راست ماشین، یک ماشین پرشیا مشکی توجه‌ام رو جلب کرد.
از عمد پیچیدم توی یکی از کوچه‌ها و راه رو ادامه دادم، یکم سرعتم رو کم کردم دوباره به آیینه نگاه کردم که با کمال تعجب دیدم همون پرشیا هم پیچید توی کوچه سرعت‌ ماشین هم خیلی کمه مثلاً طوری که من متوجه نشم، این هرکی که هست داره منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
سوار ماشین بابا شدم، بابا ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
حدوداً یک ساعت بعد جلوی یک ویلای بزرگ بیرون از شهر ترمز کرد، دوتا بوق زد که سرایدار در رو براش باز کرد، در مه کامل باز شد وارد حیاط ویلا شدیم، تا چشم کار می‌کرد توی حیاط گل رز آبی کاشته شده بود!
والله تا جایی که من یادمه همچین گل‌های رو مادرم دوست نداشت که مثلاً بگم برای به یاد بودن مامانم کاشته، حالا این حرف‌هارو بیخیال، نگاهم رو از حیاط گرفتم و از ماشین پیاده شدم، شانه به شانه بابا رفتیم سمت در اصلی ویلا، بابا دستگیره طلایی رنگ رو کشید پایین و در رو هل داد، اول خودش رفت تو بعد منم پشت سرش رفتم، موزیک ملایمی در حال پخش بود، من رو به گذشته‌های خیلی دور برد، به همون زمانی که مامانم زنده بود و هرشب موهام رو می‌بافت و بابا مثل همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
تمام بدنم تبدیل شدن به گوش و به بابا خیره شدم.
- دختری با چشم‌های سبز و مو‌های طلایی که به جرات می‌تونم بگم زیبا ترین دختری هست که من دیدم، روز به روز که می‌گذره این‌ دوتا بیشتر عاشق هم‌دیگه میشن و اماّ شهاب خبر نداره که دافنه نامزد الکس هست.
نزاشتم بابا ادامه حرفش رو بزنه، یا بهتر بگم چون فهمیدم می‌خواد چی بگه!
- آها پس می‌خواهی بگی که بعد این که الکس فهمیده شهاب با نامزدش رابطه داره قاطی می‌کنه و تصمیم می‌گیره این‌جوری از شهاب انتقام بگیره؟
- بزار برات راحت‌تر بگم، کسی که شهاب رو پر کرد ‌و تصمیم انتقام رو انداخت توی سر شهاب الکس بود و بازم کسی که سر تورو شست و شو داد که از شهاب انتقام بگیری باز‌هم الکس بود.
درسته از بابا مطمئن بودم می‌دونستم دروغ نمی‌گه ولی این تیکه‌ شو داشت زیاده روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
بابا با نگرانی بهم خیره شد و گفت:
- ملیکا خواهش می‌کنم دیگه خودت رو تو دردسر ننداز، نمی‌خوام که برات اتفاقی بیافته.
نفس عمیقی کشیدم و با ناراحتی که مثلاً می‌خواستم پنهان کنم ولی خوب زیاد موفق نشدم چون لرزش صدام قشنگ مشخص می‌کرد که از ناراحتی دارم دق می‌کنم از این زندگی نحس.
- چشم ولی قول صد در صد نمی‌دم، چون دردسر برای من از در و دیوار میاد.
بابا آهی کشید و گفت:
- دخترم اگه دوست داشته باشی بیای پیش پدرت من هستم، ایندفعه رو تنهات نمی‌زارم.
نفس عمیقی کشیدم، از این حرف بابا لبخندی نشست روی لب‌هام، با اون همه بدی که در حقش کردم بازهم دلش برام می‌سوزه، نمی‌دونم چرا باز فکرم به چهار سال پیش خطور می‌کرد، به همون زمانی که با دست‌های خودم داشتم سرنوشتم رو سیاه می‌کردم.
- واقعاً جلوت خیلی شرمنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
دلخوری گفتم:
- درسته بهم بد کردی ولی من نمک نشناس نیستم، درسته بهم بد شده، درسته در حقم ظلم شده اماّ من نمک کسی رو که بخورم نمک‌دون نمی‌شکنم.
الکس از روی تخت بلند شد و با پشیمونی که توی نگاهش بود گفت:
- ببین مارانا من نمی‌گم نبودم، من نمی‌گم من رو ببخش ولی برای یک‌بار که شده به حرف‌هام گوش کن، آره درسته نباید در حق تو ظلم می‌کردم ولی باور کن تمام وجودم از خشم و نفرت پر شده بود، زمانی که من مچ دافنه و شهاب رو گرفتم بعدش آنقدر عصبی بودم که جلوی چشم‌های مادرم دافنه رو به قتل رسوندم، باور می‌کنی؟ عشقم رو کسی رو که به خاطرش کل دنیا رو بهم می‌ریختم کشتم، آره دروغ نمی‌گم اگه هزار بار دیگه هم برگردم به عقب بازم انتقامم رو از شهاب می‌گرفتم چون اون لحظه فقط فقط تنها چیزی که وجودم رو پر کرده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
چند تقه به در زدم که صدای آروم الکس اومد.
- بیا داخل.
در رو باز کردم که با دیدن الکس که روی تخت نشسته بود و غمگین داشت به کتاب قرمز رنگی نگاه می‌کرد، با قدم‌های آروم رفتم سمتش و پایین پاهاش نشستم، با این که مقصر تمام این اتفاق‌های اخیر خودش بود اماّ دلم نمی‌اومد که با این حالش تنهاش بزارم؛ با صدایی که سعی کردم نلرزه از بغض توی گلوم گفتم:
- الکس، اگه تو بخواهی من نمیرم ترکیه، می‌مونم ایران و تا آخر این قضیه کمکت می‌کنم.
الکس نگاهشو از کتاب گرفت و به چشم‌های من خیره شد و با جذبه‌ای که همیشه توی تن صداش بود گفت:
- من یک حرفی رو صدبار تکرار نمی‌کنم، ماراناخانوم، گفتم باید بری یعنی حرف دیگه‌ای نمی‌خواهم که بشنوم.
لبخند محوی روی لب‌هام اومد، از این همه قدرتی که توی وجود الکس می‌دیدم از ته قلبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
حدوداً بعد از نیم‌ساعت به یک عمارت بزرگ که فکر کنم حیاط پشت ویلا رو‌به‌روی دریا بود ایستاد، دوتا بوق زد که در‌های بزرگ عمارت باز شدن، احمد ماشین رو گوشه حیاط بزرگ عمارت پارک کرد و سریع از ماشین پیاده شو و اومد سمت در من، در رو برام باز کرد خیلی متین از ماشین پیاده شدم جوری که انگار هیچ غمی تو زندگیم نداشتم، سنگین و محکم؛ نگاهی به اطراف انداختم، حیاطی بزرگ که سمت راست یک استخر گرد بزرگی بود و سمت چپ حیاط یک فرورفتی زمین بود که دایره شکل بود که با طراحی خاستی مبل‌های راحتی به‌کار رفته بود و یک‌ میز سنگی کوچیک وسط، واقعاً حیاط محشری بود؛ نگاهم رو از حیاط گرفتم و به احمد نگاه کردم که چمدون رو از صندوق عقب در‌آورده بود رو بهش گفتم:
- الان کجا باید بریم؟
احمد با لحنی که ادب و احترام داخلش موج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
406
پسندها
2,267
امتیازها
12,213
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
با بی‌حالی رفتم سمت تخت با همون لباس‌های تنم دراز کشدم، سرم رو که روی بالشت گذاشتم نفهمیدم کی چشم‌هایم گرم خواب شدن.
با احساس سر‌درد بدی که حس کردم چشم‌هامو باز کردم، واقعاً سر درد بدی بود چند بار پشت سر‌هم پلک زدم تا حالم یکم سرجاش بیاد، اماّ اصلاً فایده‌ای نداشت، به زور از روی تخت بلند شدم و تا خواستم برم سمت در صدای زنگ گوشیم اومد.
رفتم سمت تخت که دیدم گوشه تخت افتاده، اصلاً یادم نمیاد کی گوشی رو انداختم روی تخت، رفتم سمت تخت و خم شدم گوشی رو برداشتم که با شماره پدرم مواجه شدم؛ سریع گوشی رو جواب دادم.
- الو سلام بابا.
صدای آخیش بابا اومد که دوباره گفتم:
- بابا چیزی شده؟
بابا با لحن خوشحالی گفت:
- می‌دونستم زنده‌ای دخترم، می‌دونستم اینا همش زیر سر اون الکس خیر ندیده‌است.
با تعجب گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

عقب
بالا