- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #41
- الکس من چهجور، این همه لطف تو جبران کنم؟
- تو فقط بخند.
- ممنونم الکس، تو خیلی خوبی.
- میدونم.
- خخ خدانگهدار.
- بای.
گوشی رو قطع کردم، نگاهم به آسمون افتاد.
اشک تو چشمهام جمع شد، واقعاً از خدا ممنون بودم بابت وجود الکس، بدون منت محبت میکرد، مثل یک برادر پشتم بود.
بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی خونه شهاب.
از ماشین پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم؛
در بدون پرسش باز شد وارد حیاط شدم.
داشتم میرفتم سمت خونه، که در باز شد شهاب اومد بیرون، با سرعت خودش رو بهم رسوند.
با لحنی که توش ترس موج میزد گفت:
- چیزیت که نشده؟
- نه، خوبم.
شهاب یک قدم دیگه اومدجلو، چشمهاش غمگین بود. خواستم حرف بزنم که دیدم شهاب بغلم کرد. سرش رو برد دم گوشم و زمزمه کرد.
- اگه تو چیزیت میشد، هیچ وقت خودم رو نمیبخشیدم...
- تو فقط بخند.
- ممنونم الکس، تو خیلی خوبی.
- میدونم.
- خخ خدانگهدار.
- بای.
گوشی رو قطع کردم، نگاهم به آسمون افتاد.
اشک تو چشمهام جمع شد، واقعاً از خدا ممنون بودم بابت وجود الکس، بدون منت محبت میکرد، مثل یک برادر پشتم بود.
بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی خونه شهاب.
از ماشین پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم؛
در بدون پرسش باز شد وارد حیاط شدم.
داشتم میرفتم سمت خونه، که در باز شد شهاب اومد بیرون، با سرعت خودش رو بهم رسوند.
با لحنی که توش ترس موج میزد گفت:
- چیزیت که نشده؟
- نه، خوبم.
شهاب یک قدم دیگه اومدجلو، چشمهاش غمگین بود. خواستم حرف بزنم که دیدم شهاب بغلم کرد. سرش رو برد دم گوشم و زمزمه کرد.
- اگه تو چیزیت میشد، هیچ وقت خودم رو نمیبخشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر