- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #31
چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم، تا به خودم مسلط بشم.
نشستم روی تخت با دو دستم شقیقههام رو ماساژ دادم، خدا لعنت کنه شهاب، که به غیرعصبانی کردن من کار دیگهای بلد نیستی.
باید فکرمو جمعوجور میکردم.
رفتم سمت حموم دوش رو باز کردم، با همون لباسهام رفتم زیر دوش.
***
از حموم اومدم بیرون، حوله رو دور خودم پیچیدم.
نشستم روی تخت، تا یکم حالم جا بیاد.
که در با صدای بدی باز شد، با تعجب نگاه کردم!
شهاب اومد داخل اتاق و در اتاق رو به هم کوبید، با عصبانیت اومد طرفم.
یک نگاه به خودم انداختم. با دیدن حوله گفتم:
- برو بیرون شهاب، لباسم مناسب نیست.
شهاب نیشخندی زد و گفت:
- نمیخوام بخورمت که، دو کلام حرف دارم باهات.
اخم غلیظی کردم و گفتم:
- نه خیر، برو بیرون تا لباسهام رو عوض کنم.
شهاب نفسش رو با...
نشستم روی تخت با دو دستم شقیقههام رو ماساژ دادم، خدا لعنت کنه شهاب، که به غیرعصبانی کردن من کار دیگهای بلد نیستی.
باید فکرمو جمعوجور میکردم.
رفتم سمت حموم دوش رو باز کردم، با همون لباسهام رفتم زیر دوش.
***
از حموم اومدم بیرون، حوله رو دور خودم پیچیدم.
نشستم روی تخت، تا یکم حالم جا بیاد.
که در با صدای بدی باز شد، با تعجب نگاه کردم!
شهاب اومد داخل اتاق و در اتاق رو به هم کوبید، با عصبانیت اومد طرفم.
یک نگاه به خودم انداختم. با دیدن حوله گفتم:
- برو بیرون شهاب، لباسم مناسب نیست.
شهاب نیشخندی زد و گفت:
- نمیخوام بخورمت که، دو کلام حرف دارم باهات.
اخم غلیظی کردم و گفتم:
- نه خیر، برو بیرون تا لباسهام رو عوض کنم.
شهاب نفسش رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر