نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار هوشنگ چالنگی

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 678
  • کاربران تگ شده هیچ

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
975
پسندها
26,452
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
  • #21
از ابر تا همهمه‌ی باران
چه نوک چیده‌ای دارم
که مجبورم کرده است
آب در منقار با اختران بگذرم
دیگر نه خواب ... نه مرگ

که طنین کلاغان در تنگنایم.​
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
975
پسندها
26,452
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
  • #22
در تاریکی می‌نویسم
به تو دست زدم
میان دره‌ها که باران بود

سیاوش پنهان دره‌ها
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
975
پسندها
26,452
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
  • #23
ایستاده‌ام تا آتش‌ها بی من نسوزند
من که
گذرنده‌ای
خاموشم
دست‌هایم دل کوچکم را پنهان کرده‌اند
من که
لحظه‌ای دیگر
به ابر
تو خواهم گفت
ستاره‌ی خفته را به کودکی خواهم داد
بر هر گور گلی خواهم افکند
و گردنم که رعشه بیاغازد
شعر خواهم نوشت
من که
گذرنده‌ای
خاموشم
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
975
پسندها
26,452
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
  • #24
در باغ
تابوهای حائل
تابوهای کهنه‌ی حائل
رفتن خیالی بیش نیست
بگذار بنشینم
و فکر رفتن را
در جیب‌های خود
پنهان کنم.
بگذار دست‌ها را
بگذار این علائم بومی را
پشت کتاب‌ها بگذارم.
رفتن خیالی بیش نیست
-از مادرم شنیده‌ام این را-
از مادرم که باغ را آرام
تا روی میز خانه هدایت کرد.
بگذار با فکر آن ستاره
که بوی گندم می‌داد
دلخوش باشم
شمشیر را بخوان
شمشیر را بخوان
شمشیر فصل آخر این باغ است
شمشیر را بخوان
تا من
آن تماشاگر باشم
که رعشه‌های آخر این باغ پیر را
با چشم‌های کهنه‌ی خود دیده است
بگذار بنگرم

بگذار از دریچه بر این باغ بنگرم.
 
امضا : ~naz

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا