متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه پایانی با تو | رومینا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع D.S.R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 52
  • بازدیدها 1,197
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #31
سرش رو تکون داد و گفت:
- به اورسلا فکر نکن. خودم یه کاریش می‌کنم.
- اصلاً اورسلا رو نادیده بگیریم، بازم هنوز نتونستیم جای حلقه رو پیدا کنیم و از یه طرفم وقتی الکساندر بخواد بیاد، من رو که ببینه کار نیمه تمومش رو تموم می‌کنه.
- الکساندر فکر می‌کنه تو مردی، اون می‌دونه که الان گروه شدوز دست آدم دیگه‌ای بجز اورسلاست؛ اون فکر می‌کنه گروه دست آدمی به اسم بتیه.
- بتی؟! بتی کیه؟!
خیره شد تو چشم‌هام و گفت:
- تویی.
- چی؟! دیوونه شدی؟! اون به محض این‌که من رو ببینه می‌فهمه کی‌ام و کارم رو تموم می‌کنه!
- هرماینی! الکس سه ساله که تو رو ندیده، جدا از اون تغییر قیافه‌ می‌دی کاری نداره که... .
- خب، جای حلقه چی؟!
- الکس می‌دونه اون حلقه کجاست، قراره به همین واسطه وارد گروه بشه؛ ولی قبل از این‌که دستتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #32
لبخندی زد و پرسید:
- تو به من شک داری؟
- آره.
از جوابم جا خورد و متعجب نگاهم کرد.
- چرا الکساندر باید یه بارکی تو رو توی جنگل ببینه و همه‌ی اینا رو بهت بگه؟
اخم کرد و گفت:
- برای این‌که اورسلا وقتی دید که آلیس داره کنارش می‌ذاره بهمون خ**یا*نت کرد و همه چیز رو به اونا لو داد. امشب قرار بوده این‌جا بیاد و با اورسلا ملاقات کنه ولی من اون رو زودتر دیدم و خودم رو جای فردی که اورسلا به جای خودش فرستاده جا زدم.
- داری دروغ میگی، از کجا می‌دونستی اورسلا یهو سر نمی‌رسه و نقشه‌هات رو خراب نمی‌کنه؟
اصلاً چرا الکساندر نباید به حضورت تو این‌جا مشکوک بشه؟
نیش‌خندی زدم و گفتم:
- شایدم واقعاً اورسلا تو رو جای خودش فرستاده بوده.
اخمش رو پررنگ‌تر کرد و یه قدم به من نزدیک شد، از پشت دندون‌هایی که رو هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #33
صبح با نور خورشید که توی صورتم می‌خورد چشم‌هام رو باز کردم و نشستم.
چشمم به کاغذ روی میز افتاد، بلند شدم و به سمت میز رفتم و کاغذ رو برداشتم.
«اون امروز میاد، حواست باشه بتی»
اخم‌هام رو درهم کشیدم و تو ذهنم اسم بتی رو تکرار کردم، این نوشته از طرف مایک بود.
یعنی امروز اون میومد؟!
صدای در مانع ادامه‌ی افکارم شد، سرم رو به سمت در اتاق برگردوندم.
- بفرمایید.
در باز و یه دختر قد بلند که موهای طلاییش دورش ریخته بود و لباس سفیدی تنش بود وارد اتاق شد.
دختره با لبخند نگاهی بهم انداخت و گفت:
- سلام.
نگاهم کشیده شد سمت کیفی که دستش بود. منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:
- مایک من رو فرستاده.
کیفش رو کمی بالا اورد و با چشمش بهش اشاره کرد.
اشاره کردم تا در رو ببنده و روی صندلی جلوی آینه‌ی اتاقم نشستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #34
رنگ صورتم چند درجه تیره شده بود و از سفیدیش دراومده بود.
خال کوچیکی به طور ماهرانه و طبیعی‌ای گوشه‌ی لبم بود و روی بینیم و زیر چشمم کک و مک بود. ابروهام رو به حالت کشیده دراورده بود. خط چشم پررنگی برام کشیده بود که کاملاً حالت چشم‌هام رو عوض کرده بود. تا همین‌جاشم با چند تا تغییر کوچیک، کلی قیافه‌م عوض شده بود.
نگاهش رو کشید سمت بینی و لبم که اخم کردم و با لحن جدی‌ای گفتم:
- ممنون می‌تونی بری.
اومد حرفی بزنه که گفتم:
- تا همین‌جا کافیه، ممنون.
سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
شنل سیاهم رو برداشتم که همون لحظه در اتاق باز شد و آلیس وارد اتاق شد.
با دیدن قیافه‌م ابروش رو بالا انداخت و پرسید:
- عوض شدی.
لبخندی گوشه‌ی لبش نشست و پرسید:
- بخاطر الکسه؟
پس اونم می‌دونست.
سکوتم رو که دید خندید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #35
با دیدن حالتم خندید و گفت:
- مطمئنم تو من رو انقدر راضی نگه می‌داری که لازم نباشه بخوام جواب چیزی رو بهت پس بدم.
دستی به موهام کشید و گفت:
- به اندازه‌ی کافی دیر کردی، اون هم‌ جای حلقه رو می‌دونه هم جادوگره. چی از این بهتر؟
صداش زمزمه‌وار توی گوشم پیچید:
- می‌دونی که... حواست باشه.
و با لبخندیش که بیشتر من رو می‌ترسوند از اتاق خارج شد.
شنلم رو روی شونه‌م مرتب کردم و جلوی آینه وایسادم. نگاهم کشیده شد سمت کفش‌های پاشنه بلندی که دختره برام گذاشته بود.
پوزخندی گوشه‌ی لبم نشست، انگار می‌خوام برم مهمونی!
کفش‌های ساده و سیاه هم رو پام کردم.
نگاهم به رژ سیاه که کنار آینه قرار داشت افتاد، دستم رو دراز کردم و برش داشتم و به لبم مالیدم، اصلاً احساس خوبی نداشتم.
به خودم توی آینه نگاه کردم، کاملاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #36
نفس عمیقی کشیدم و برای بار چندم به خودم توی آینه نگاه کردم. کلافه بودم، نگران بودم...نگران این‌که یه وقت متوجه‌ی من بشه.
نگاهم رو از دختر غریبه‌ی توی آینه گرفتم و با محکم‌ترین قدم‌هایی که می‌تونستم بردارم به سمت پایین رفتم.
دستام عرق کرده بود و سعی می‌کردم تو دلم با حرفام به خودم امید بدم، من باید انتقام مرگ مامان و بابام رو ازش می‌گرفتم.
چشم‌هام رو روی هم فشار دادم، حتی اگه به قیمت از دست دادن همه چیم باشه.
با دیدن مایک به طرفش رفتم و نگاهم رو به اون دوختم.
- سلام.
دلخور جوابم رو داد:
- سلام.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- طبق نقشه اون الان پیش سایه‌هاس.
ابروم رو متعجب بالا انداختم و پرسیدم:
- چرا؟!
- الان مثلاً ما گرفتیمش... و تو باید طبق نقشه ازش به زور بخوای که به ما کمک کنه و جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
راوی

با نقشه خودش را به دام این‌ آدم‌های کثیف انداخته بود. فقط باید کمی تحمل می‌کرد بعد که وقتش رسید خودش با دست‌های خودش قلب آن عوضی را از سینه‌اش خارج می‌کرد و کاری می‌کرد تا تاوان کشتن خواهرش را پس بدهد. اما باید صبر می‌کرد، تا وقتی که موقعیت درستی پیدا کند نه مانند الان که دست و پاهایش به صندلی بسته شده بود و پارچه‌ی زخیمی روی چشمانش بسته بودند.
صدای باز شدن در فلزی باعث شد تا سرش را بالا بیارد اما پارچه‌ی روی چشمانش مانع از دیدن دختری می‌شد که هیچ شباهتی به خواهرش نداشت.
با اشاره‌ی هرماینی یکی از مردان کنار دستش که هیکل بزرگی داشت و قد هرماینی فقط تا شانه‌اش بود، به سمت الکس رفت و با خشونت پارچه را از روی چشمان الکس کشید.
نوری که پس تاریکی بلند مدت به چشم‌هایش می‌خورد باعث شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #38
تا به حال در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود و نمی‌دانست که باید دقیقاً چه حرف‌هایی بزند، نگران بود که رفتارش همه چیز را خراب کند اما در دل به خودش امید داد که کار سختی نیست و فقط باید مثل یک بازی‌‌ نقش یک... یک... .
اخم‌هایش را درهم کشید، حتی خودش هم نمی‌دانست باید نقش چه آدمی را بازی کند.
نگاهش را به سمت زخم بالای ابروی الکس کشاند و با تمام بی‌احساسی‌ای که درش وجود داشت چشمش را از روی خون جاری شده‌ی کنار سر الکس کشید.
او قصد جون این آدم را کرده بود، حالا بخواهد نگران زخم سرش باشد؟
پوزخندی زد که مساوی با نشستن لبخند منفوری بر روی لب‌های الکس شد.
هرماینی: خب؟
دست‌ به سینه ایستاد و زل زد به چشمان غضب‌آلود پسر مقابلش.
- کجاست؟
سکوت اتاق و این‌که الکساندر قصد حرف زدن نداشت بیش‌تر او را عصبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #39
چانه‌ی الکس را توی دست‌هایش گرفت و از پشت دندون‌های کلید شده‌اش، توی صورت او غرید:
- به نفعته مثل آدم بگی تیکه‌ی دوم اون حلقه کجاست.
پوزخندی زد که حرص هرماینی بیشتر درآمد اما قصدش زدن الکس نبود.
دست‌هایش را مشت کرد، اگر مجبور نبود برای الکس نقش فرد دیگری را بازی کند همین‌جا کارش را تمام می‌کرد اما حال برای این‌که نقشه‌اش به خوبی پیش برود مجبور بود همچین نقشی بازی کند.
چشم‌هایش را بست، در دلش جنگی به پا شده بود؛ از طرفی قصد جون الکس را کرده بود و از طرفی دیگر حتی دلش نمی‌خواست درد کشیدن الکس را ببیند. بنابراین فرصت دیگری به الکس داد، فرصتی که در آن داشت به الکس خواهش می‌کرد از نقش این آدم دهن قرص کنار بکشد و بگوید می‌خواهد به آن‌ها کمک کند تا این بازی مسخره تمام شود.
- خودت می‌دونی اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #40
خیره در چشمانش شد و گفت:
- می‌شنوم.
- تا آخر این ماجرا باید بینمون آتش بس باشه؛ نه من دنبال کشتن تو و نه تو دنبال کشتن من. بعد از به دست اوردن حلقه، قدرتش بینمون تقسیم میشه.
دو قدم به طرف الکس رفت و پرسید:
- اون وقت چی باعث شده فکر کنی من شرط‌هات رو می‌پذیرم؟
پوزخندی گوشه‌ی لب‌ الکس نشست و گفت:
- برای رسیدن به خواسته‌ت باید به حرفم عمل کنی.
- می‌تونم همین‌جا انقدر بدم بزننت تا جاش رو اعتراف کنی.
- بعید می‌دونم.
و گوشه‌ی لبش بالا رفت.
چشم‌هایش را محکم بست، شاید در این سه سال فهمیده بود که الکس با برادری که می‌شناخته است دنیا تفاوت دارد اما باز هم این را خوب می‌دانست که اگر لج کند و نخواهد حرف بزند دیگر کاری از دست او برنمیاد. داشتن آن حلقه برایش ارزشی نداشت، شاید مدتی قبل به آن حلقه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D.S.R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا