- ارسالیها
- 867
- پسندها
- 13,009
- امتیازها
- 34,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #51
نگاهش به سمت چوب دستیه توی دستش کشیده شد.
سر چوب دستیاش را به سمت موجود پشمالوی مقابلش گرفت و با زمزمه کردن وردی زیر لبش و در نهایت با تکان ریزی که به چوب دستیاش داد آن را از روی شانهی مایک به آنطرف پرت کرد.
با پرت کردنش فوری به سمت مایک رفت و پرسید:
- خوبی؟!
مایک آرام سرش را به معنای تاکید تکان داد و بعد به رو به رویش اشاره کرد و با صدای تحلیل رفتهای گفت:
- بتی!
الکس به سرعت رویش را به پشتش برگرداند و با دیدن هرماینی که با چشمهایی بسته روی زمین افتاده بود و روی صورتش دانههای ریز عرق نمایان بود، اخم کرد و گفت:
- باید زودتر از اینجا بریم.
قدمی برداشت که مایک ترسیده گفت:
- پس بتی چی؟!
با لحن جدی و محکمی گفت:
- اون همینجا میمونه بیا بریم.
- چی؟! میخوای تنهاش بذاریم؟! اونم تو این...
سر چوب دستیاش را به سمت موجود پشمالوی مقابلش گرفت و با زمزمه کردن وردی زیر لبش و در نهایت با تکان ریزی که به چوب دستیاش داد آن را از روی شانهی مایک به آنطرف پرت کرد.
با پرت کردنش فوری به سمت مایک رفت و پرسید:
- خوبی؟!
مایک آرام سرش را به معنای تاکید تکان داد و بعد به رو به رویش اشاره کرد و با صدای تحلیل رفتهای گفت:
- بتی!
الکس به سرعت رویش را به پشتش برگرداند و با دیدن هرماینی که با چشمهایی بسته روی زمین افتاده بود و روی صورتش دانههای ریز عرق نمایان بود، اخم کرد و گفت:
- باید زودتر از اینجا بریم.
قدمی برداشت که مایک ترسیده گفت:
- پس بتی چی؟!
با لحن جدی و محکمی گفت:
- اون همینجا میمونه بیا بریم.
- چی؟! میخوای تنهاش بذاریم؟! اونم تو این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.