- ارسالیها
- 867
- پسندها
- 13,009
- امتیازها
- 34,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #41
***
هرماینی
- احساس نمیکنی خیلی روت زیاده؟
اخم کرد و در اتاق رو بست بهش تکیه داد.
- نه اصلاً.
پوفی کردم و بدون اینکه برگردم طرفش گفتم:
- برو بیرون.
تکیهش رو از در گرفت و اومد طرفم، دستش رو گذاشت رو شونهام که به طرف خودش برم گردونه. با حرکت تندی پسش زدم که فوری گفت:
- چته؟! چرا اینجوری میکنی؟! جدیداً یهجوری رفتار میکنی انگار از من متنفری.
اخم کردم و متقابلاً گفتم:
- چه جالب! منم جدیداً احساس میکنم همش میخوای یه جوری بهم نزدیک بشی.
خندهی عصبیای کرد و گفت:
- وای خدای من! جدیداً احساس میکنی؟ یعنی نمیدونی دوستت دارم؟!
- اولاً تو هنوز یه توضیح به من بدهکاری، دوماً صدبار گفتم دوست داشتن تو یه طرفهس پس تمومش کن.
- هه! چرا یه طرفه؟ من آدم نیستم؟ احساساتم مهم نیست؟!
- احساسات هر...
هرماینی
- احساس نمیکنی خیلی روت زیاده؟
اخم کرد و در اتاق رو بست بهش تکیه داد.
- نه اصلاً.
پوفی کردم و بدون اینکه برگردم طرفش گفتم:
- برو بیرون.
تکیهش رو از در گرفت و اومد طرفم، دستش رو گذاشت رو شونهام که به طرف خودش برم گردونه. با حرکت تندی پسش زدم که فوری گفت:
- چته؟! چرا اینجوری میکنی؟! جدیداً یهجوری رفتار میکنی انگار از من متنفری.
اخم کردم و متقابلاً گفتم:
- چه جالب! منم جدیداً احساس میکنم همش میخوای یه جوری بهم نزدیک بشی.
خندهی عصبیای کرد و گفت:
- وای خدای من! جدیداً احساس میکنی؟ یعنی نمیدونی دوستت دارم؟!
- اولاً تو هنوز یه توضیح به من بدهکاری، دوماً صدبار گفتم دوست داشتن تو یه طرفهس پس تمومش کن.
- هه! چرا یه طرفه؟ من آدم نیستم؟ احساساتم مهم نیست؟!
- احساسات هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.