- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 650
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #21
سوالی که ذهنمو درگیرکرده بود رو به زبون آوردم:
- پس آرمان کجاست؟
- اینا همش نقشه من بود برای اینکه بتونم این خانم موشه رو به چنگ بیارم و دو کلام باهاش صحبت کنم.
به این تشبیهش لبخندی زدم تا اینکه سفارشارو آوردن و مشغول خوردن قهوهام شدم. در همین حین اصلان گفت:
- میخواستم راجب به چیزی باهات صحبت کنم.
- اصلان خواهش میکنم اون مسئله رو فراموش کن من اصلا تو شرایط خوبی نیستم!
پوزخند تلخی زدو گفت:
- تو خودت تونستی عشق اون پسرهرو فراموش کنی؟! ببین به خاطرش به چه حالو روز افتادی!
نگاهمو به خودم سوق دادم و بعد مجدد تو چشاش نگاه کردم که باز پوزخندی زد و گفت:
- یعنی انقدر براش مهم بودی؟
نفس عمیقی کشیدو ادامه داد:
- ببین! نمیخوام برای گذشتهات سرزنشت کنم... چون در هر صورت انتخاب خودت بوده و به من...
- پس آرمان کجاست؟
- اینا همش نقشه من بود برای اینکه بتونم این خانم موشه رو به چنگ بیارم و دو کلام باهاش صحبت کنم.
به این تشبیهش لبخندی زدم تا اینکه سفارشارو آوردن و مشغول خوردن قهوهام شدم. در همین حین اصلان گفت:
- میخواستم راجب به چیزی باهات صحبت کنم.
- اصلان خواهش میکنم اون مسئله رو فراموش کن من اصلا تو شرایط خوبی نیستم!
پوزخند تلخی زدو گفت:
- تو خودت تونستی عشق اون پسرهرو فراموش کنی؟! ببین به خاطرش به چه حالو روز افتادی!
نگاهمو به خودم سوق دادم و بعد مجدد تو چشاش نگاه کردم که باز پوزخندی زد و گفت:
- یعنی انقدر براش مهم بودی؟
نفس عمیقی کشیدو ادامه داد:
- ببین! نمیخوام برای گذشتهات سرزنشت کنم... چون در هر صورت انتخاب خودت بوده و به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش