- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 650
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #31
- شایدم واقعیتو میگه.
عصبی گفتم:
- دوربین مداربسته ، ساعته خروجش، ایناس که واقعیته نه حرفای اون!
دیگه نخواستم بمونم تا حرفای همیشگیه سعیدو بشنوم در نتیجه با گفتن یه شب بخیر به سمت اتاق رفتم تا کمی هم شده بتونم استراحت کنم. نصف شب با درد بدی از خواب بیدار شدم به خاطر دعوا تموم تنم درد میکرد. رفتم پایین یه مسکن خوردم وسریع برگشتم تو اتاقم. عادت داشتم وقتی که از خواب میپریدم تا چندساعت نمیتونستم دوباره بخوابم واسه همین رفتم تو بالکن تا یه هوایی بخورم. با برخورد نور خورشید به چشمم از خواب بیدار شدم. نمیدونستم کِی خوابم برده بود از جام بلند شدم و به دنبال سعید گشتم ولی نبود منم فکر کردم رفته شرکت واسه همین زنگ زدم به ثنا:
- سلام.
- عه سلام فرهاد.
- اگه میتونی الان بیا خونه سعید.
- چرا؟
-...
عصبی گفتم:
- دوربین مداربسته ، ساعته خروجش، ایناس که واقعیته نه حرفای اون!
دیگه نخواستم بمونم تا حرفای همیشگیه سعیدو بشنوم در نتیجه با گفتن یه شب بخیر به سمت اتاق رفتم تا کمی هم شده بتونم استراحت کنم. نصف شب با درد بدی از خواب بیدار شدم به خاطر دعوا تموم تنم درد میکرد. رفتم پایین یه مسکن خوردم وسریع برگشتم تو اتاقم. عادت داشتم وقتی که از خواب میپریدم تا چندساعت نمیتونستم دوباره بخوابم واسه همین رفتم تو بالکن تا یه هوایی بخورم. با برخورد نور خورشید به چشمم از خواب بیدار شدم. نمیدونستم کِی خوابم برده بود از جام بلند شدم و به دنبال سعید گشتم ولی نبود منم فکر کردم رفته شرکت واسه همین زنگ زدم به ثنا:
- سلام.
- عه سلام فرهاد.
- اگه میتونی الان بیا خونه سعید.
- چرا؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.