متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به جرم نفس کشیدن | مهسا آریا کاربر انجمن یک رمان

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
به جرم نفس کشیدن
نام نویسنده:
مهسا آریا
ژانر رمان:
#عاشقانه #جنایی
کد رمان: 3903
ناظر: حصار آبی حصار آبی

1643706092716.png
خلاصه:
چوب‌های قهوه‌ای کهنه‌ای که صدای جیرجیرشان‌ گوش هفت آسمان را کر کرده است، منتظر است تا شاهد مرگ بی‌گناه‌ترین فرد شهر باشد تا شاید قاضی که بویی از عدالت نبرده است، در خون این بی‌گناه غرق شود. آیا این شهر غرق در ریا با ریختن این خون آرام می‌گیرد؟ آیا در پشت این شهر دروغین قاتلی وجود دارد؟ در پس این پرده‌های دریده حرمت، آیا اعتباری برای عاشقان مجنون‌وار پیدا می‌شود؟
______________________________________
سخن نویسنده: با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما خواننده گرامی، ضمن سپاس گذاری بابت خواندن رمان به جرم نفس کشیدن، خواهشمندم که نظرات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,322
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
چنان که قلبم قفسه سینه‌ام را در زمان اجبار از هم می شکافت،
اکنون در پی دیدار تو صد مرتبه باز می‌کوبد!
اگر نشوی یار کسی، یار من تا ابد بمان!
عشق تو مرگم ندهد، رو سیاهم می‌کند!
 
آخرین ویرایش

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
صدای چکش قهوه‌ای عدالت برای چندمین‌بار بر میز قاضی کوبیده شد تا شاید همهمه این دادگاه علنی بخوابد. همه خسته شده‌ بودند از تکرار سؤالات پوچ و بی‌معنی، اما پای عدالت در میان بود. دخترک ناامیدی که درد ناشی از دستبند، دستانش را آزار می‌داد، چادر سورمه‌ای رنگش را روی سرش جابه‌جا کرد و از این مهلت چند ثانیه‌ای استفاده کرد تا بتواند بغض لانه کرده در گلویش را پایین بفرستد. قاضی ‌که مطمئن شد سکوت و نظم در جلسه حاکم شده است، پرونده سبز رنگ منحوسی‌ که یک‌ سال جلسات دادگاهش طول کشیده بود را باز کرد. صدایش را کمی بالا برد:
- امروز ۲۲ خرداد سال ۱۴۰۲، ساعت دوازده و چهل و پنج دقیقه ظهر، دهمین جلسه رسیدگی به پرونده خانم ترانه احمدی در خصوص قتل مرحوم آقای مسعود مفخم می‌پردازیم. طی بررسی‌های پزشکی قانونی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
- با کسب اجازه از مقام محترم دادگاه و با عرض شرمندگی خدمت تمام کسانی که تا امروز پابه‌پای خانواده داغ‌دار مفخم به دنبال طعم شیرین عدالت بوده‌اند، باید دوباره مطالبی را از زبان هر چقدر تکراری، بشنوند تا بتوانم مدرک جدیدی که تمام این مدت پیش چشم ما آشکار بوده را بیان کنم. اجازه دارم آقای قاضی؟!
قاضی نگاهی به جمع انداخت و سپس به چشم‌های وکیل با سیاستی نگاه کرد که خوب می‌توانست عوام را فریب دهد. با دست اشاره‌ای به او کرد تا ببیند این زبده و کار کشته، امروز چه نمایش جدیدی برای نمایش آماده کرده است. خجسته سری به نشانه احترام برای قاضی تکان داد، سرش را به سمت ترانه چرخاند و صدایش را ناگهان بالا برد که باعث شد شانه‌هایش بلرزد:
- خانم احمدی مدعی هستند که برای کشتن آقای مفخم هیچ انگیزه‌ای ندارند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
قاضی خواست بداند که این دو وکیل از این میدان نبرد زنده بیرون می‌آیند و چه کسی برنده این میدان خواهد شد، پس ترجیح داد سکوت کند تا این دو مرد که خواهان عدالت هستند، امروز تمام انرژی خود را بگذارند.
امیر با دیدن سکوت ادامه‌دار قاضی، فهمید که خود باید دهان این مرد به اصطلاح خواهان عدالت را ببند.
-عدالت فقط برای خانواده معقول آقای خجسته؟! چرایک بار با منطق به این پرونده نگاه نمی کنید؟ چرا یکبار پیش خودتون فکر نمی‌کنید که شاید حرف‌های این دختر درست بوده. موکل من برای حرف‌هاش شاهد داره و تا امروز جلوی‌ من رو می‌گرفت تا سکوت کنم تا شاید بشه راهی جز استفاده از اون شاهده ارائه کرد.
ترانه با شنیدن شاهد از زبان امیر، چشمانش را گشاد کرد و پشت سر هم پلک زد. خجسته پوزخندی زد و سرش را به راست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
قاضی با شنیدن این جمله، سکوت مصلحتی خود را شکست و چکش خود را به میز کوبید تا خجسته سکوت کند. بیان این جمله توسط خجسته برای قاضی حامل معنا و مفهومی بود که این پرونده را سنگین‌تر می‌کرد.
- آقای خجسته و آقای مجد به سر جاهاتون برگردید!
هر دو نفر روی صندلی خود جا گرفتند یکی پیروز از جنگ نابرابر و دیگری در منجلابی سخت فرو رفته. قاضی قبل از اینکه به جمع اجازه همه بدهد، رو به خجسته با لحنی پر از شماتت گفت:
- بهتر بود قبل از گفتن این جمله مقدمه‌ای بیان کنید نه اینکه حرمت وکیلی مثل آقای مجد و حرمت دادگاه شکسته بشه! آقای خجسته بهتره برای این حرف حرفتون سند محکمی داشته باشید.
خجسته خواست حرف بزند که قاضی اجازه نداد:
- شما امروز بیش از حد صحبت کردید... بهتره چند دقیقه به جمع مهلت استراحت بدید دادگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
امیر سرش را تکان داد و دستانش را به هم فشرد:
- آره تو می‌دونی کار درست چیه؛ اینکه بشینیم و نگاه کنیم تا تو رو ببرن بالای دار، کار درستیه؟ نمی‌بینی تو چه منجلابی گیر کردی؟
- مگه تو گیر نکردی؟ مگه نشنیدی چی گفت می‌خواد پای تو رو بکشه وسط تا... .
- بذار بکشه! تو رو قرآن بشین کنار و بذار یه بار هم که شده من کارم رو انجام بدم. اگر من رو به عنوان وکیل خودت قبول داری، تو رو به روح همون مسعود که می‌دونم عاشقش بودی بذار یه قدم مفید برات بردارم.
ترانه چادرش را در مشت گرفت و فشرد تا انفجار درونش را کنترل کند. چگونه می‌توانست بنشیند و تماشا کند وقتی می‌دانست امیر او را به چشم موکل نگاه نمی‌کند؟!
- امیر من موقع بازجویی چیزایی رو نگفتم تا فقط پای خودم وسط باشه! اون روز تصمیم گرفتم تمام چیزهایی که باعث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
میترا اخمی کرد و کامل کج نشست تا بتواند به صورت خجسته نگاه کند. انگشت اشاره‌اش را به سمت خودش گرفت:
- من، من چرا باید خودم رو نجات بدم؟ من شاهد چی بودم؟ اول که وکیل این دختره شاهد بود، حالا من شاهد چی شدم؟
خجسته عینک تمیزش را به چشم تا مطمئن شود خبری از لک نیست.
- خانم مفخم، شاهد خانم احمدی هستی. هم من می‌دونم هم تو که مسعود کم اذیتش نکرده بود! حتم دارم، بعد از تایم استراحت تو رو به عنوان شاهد می‌برند (پوزخندی زد) و شما در کمال زرنگی باید خودت رو تبرئه کنی که هیچی نمی‌دونستی، چون از اول به اون دختر حمله کردی!
از جا بلند شد تا به سمت اتاق برود تا قبل از شروع جلسه با قاضی صحبت کند که برای یک لحظه ایستاد، اما از صحبت با میترا پشیمان شد و به سمت اتاق قاضی حرکت کرد. میترا به مسیر رفتن وکیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,979
پسندها
12,659
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
مسعود از شروع این بحث خود را در دل نفرین کرد و ترجیح داد سخن نگوید؛ اما میترا که حال خوشحال بود که دیگر خبری از دخترانی که به هوای دماغ عملی و صد من آرایش قابل تحمل شده‌اند، نیست؛ وارد تیم برادرش شده بود و می‌خواست دست به هر کاری بزند که برادرش لحظه‌ای هم که شده، دلش آرام گیرد. خودش را از بین صندلی‌ها جلو کشید و دستش را به نشانه آرامش و صلح بر روی شانه پدرش گذاشت:
- پدر من شما اول این دختر رو ببین، بعد اگه عیب و ایرادی داشت به خودم بگو تا مجلس رو بهم بزنم... شما که می‌دونی پسر دسته گلت به خودت رفته و تو انتخاب زن، پیش بد کسی نمیره!
میترا از گوشه چشمش به آینه نگاه کرد و در چشمانش، برادرش رضایت داد. میترا می‌دانست فقط باید با زبان نرم پدر و مادرش را راضی کرد، همان چیزی که مسعود یاد نگرفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا