متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن تمنای دل فرشته | فاطمه تهمتن کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

soft.and.lily

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,469
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
- لی یون‌سو هستم. می‌تونید بامن صحبت کنید. من همونم که قراره دریافت کننده پیوند قرنیه باشه.
چیزی‌که شخص پشت تلفن گفت، کبریتی درجان یون‌سو انداخت و تمام امیدش را خاکستر کرد:
- باز چه مشکلی پیش اومده؟ دوباره سرپرستش لحظه آخر منصرف شده؟ یا بازم آثار عفونت پیدا کردید؟
حالاکه آتش خشم یون‌سو زبانه کشیده‌بود فریاد کشید:
- این بار چی‌شده؟
نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست. با صدای آرامی ادامه داد:
- اصلا ولش کنید! دیگه بهم زنگ نزنید! من اسمم رو از لیست انتظار حذف می‌کنم!
تلفن را دوباره به دست آقای جو سپرد و با احساساتی متناقض عمارت را ترک گفت. آقای جو فورا تلفن را در نزدیکی گوشش قرار داد و با صدایی شتاب‌زده گفت:
- دکتر قطع نکنین، یه لحظه!
وبا خانم جانگ مسافتی را به دنبال یون‌سو دویدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,469
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
بند کفش خاکستری رنگش را محکم کرد. قلاده گیوریم را فشرد و دوباره ایستاد. همراه با گیوریم شروع به دویدن کرد. هوای بهار، خنک بود و پرنده‌ها روی شاخه‌های دختان پارک نغمه‌سرایی می‌کردند. دویدن حواسش را از اطرافش پرت می‌کرد. آن‌گاه می‌توانست حداقل دقایقی را فارغ از کوه غم‌هایش سپری کند. قلب کوچکش هربار بیشتر فشرده می‌شد. از این دنیای ظالم انتظار زیادی نداشت ولی گویی حق همین انتظار اندک راهم نداشت.
***
سرخوشانه از بالای ساختمان مرتفع، به شهر خیره شده‌بود. پاهایش را همانطورکه از ساختمان آویخته‌بود تکان میداد و دست هایش را به لبه‌های ساختمان می‌فشرد. بغض در صدایش هویدا بود:
- خداحافظ آسمان، خداحافظ دنیا. حتی اگه من‌هم نباشم، شما باید همچنان مثل همیشه بدرخشید، باشه؟
نفس عمیقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,469
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
- چی، این چیه؟ یه روحه؟ یه روحی؟ یا خدا!
دان با خشم رویش را به سمت او برگرداند:
- فرشته‌ام احمق!
ولی راننده که چیزی نمی‌شنید همچنان فریاد میکشید:
- یا حضرت حق!
دان همچنان با حرکت انگشتش فندک گلبهی را درهوا می‌چرخاند:
- باید بهتر زندگی کنی! اگه زندگیت از خودت بی‌ریخت تر باشه از سگ بدتری!
فندک را ثابت نگه داشت و با حرکت کوتاه انگشت بلندش آن را به سمت صورت راننده حرکت داد سپس با حرکت ظریفی آن را دقیقا از کنار صورت راننده گذراند. راننده که سعی در جاخالی دادن داشت بی محابا فرمان را می‌چرخاند و ماشین زیگزاگی در جاده درحرکت بود. وی وجبور شد ماشین را نگه دارد و دان، در انتظار این فرصت قفس‌های سگ و گربه هارا گشود و رخصت داد دوباره طعم آزادی را بچشند. صدای سگ‌ها مساحت وسیعی را پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,469
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
مثل همیشه زیر درخت کنار کلیسا در انتظار ماموریت بعدش نشست:
- از اونجایی که روز آخرمه یه باحالشو برام بنویس!
هنوز برگ جدیدی از درخت نیفتاده بود که صدای پارس سگی توجهش را جلب کرد. دختر نابینا متوجه افرادی که پشت سرش در حرکت بودند شد:
- گوریوم! وایسا.
اسکیت زیر پای یکی از پسران جوان سر خورد و به یون‌سو برخورد کرد:
- اوه خدای من!
یون‌سو روی زمین نشست:
- عذر می‌خوام. حالتون خوبه؟
پسر صورتش را درهم فشرد:
- لعنتی! چشات‌و باز کن.
یون‌سو از روی زمین برخواست:
- زمین خوردی؟
پسر صورتش را به سمت یون‌سو خم کرد:
- چی؟ کوری؟
و قیافه حق به جانبی گرفت:
- اگه کوری باید بشینی توی خونه. واسه چی میای بیرون می‌خزی؟ مزاحم بقیه‌ای! می‌فهمی؟
سرش را به گوش یون‌سو نزدیک کرد:
- آدمای عادی رو معذب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,469
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #15
پسر کوتاه‌تر دستش را حرکت داد که موهای مواجش به باد اجازه حرکت دادند:
- می‌گن ملاقات‌های غیرمنتظره سرنوشت آدم‌و می‌سازه.
دست یون‌سو را لمس کرد:
- پس بیا باهم بریم.
یون‌سو فوراً خودش را عقب کشید. پسر نوشیدنی از جیب هودی سرمه‌ای رنگش بیرون کشید:
- یه قلپ بخور!
دان تکیه‌اش را به درخت پشت سرش داد و ابروانش را درهم کشید. یون‌سو دوباره قدمی به عقب برداشت و پسر چندقدمی جلوتر آمد. صبر دان به انتها رسید:
- پرروها... .
هنوز بیشتر از سه قدم برنداشته بود که یون‌سو ضربه محکمی به دست پسر زد و حالت دفاعی به خود گرفت:
- قدت تقریباً 173 سانتی متره.
به سمت پسر کوتاه‌تر خم شد:
- و تو ازش کوتاه تری!
پسر شوکه به یون‌سو نگاه کرد. یون‌سو ادامه داد:
- اصلاً به 170 می‌رسی؟
دان نگاه ناباوری به آن سه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : soft.and.lily
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا