• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن تمنای دل فرشته | فاطمه تهمتن کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد فن ‌فیکشن: ۳۵
ناظر: Sarina Alipur Sarina Alipur

عنوان: تمنای دل فرشته
ژانر: #عاشقانه #فانتزی
نویسنده: فاطمه تهمتن
خلاصه: دان فرشته نگهبانی‌ست که در آخرین روز خود روی زمین خطایی مرتکب شده که مجازاتی سنگین در پی دارد. به پاس کمک های زیادی که روی زمین انجام داده به وی فرصتی برای جبران اشتباهش داده می‌شود. ماموریتی سخت و سنگین که بهای گزافی به دنبال دارد.
اقتباس فیلم آخرین ماموریت فرشته:عشق


810074_e2926aeeaebcc4d0b22e7bcdd62af143.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : soft.and.lily

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,399
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20210329_134550_094.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

It's alright"
شکالی نداره

It's alright
اشکالی نداره

모든 걸 잃어버린대도
حتی اگر همه چیز رو ازدست بدم

It's alright
اشکالی نداره

It's alright
اشکالی نداره

누군가 내 옆에 있으니
کسی هست که درکنار من باشه

내가 울고 있을
کسی که وقتی گریه میکنم

때도
و تنهام

홀로 외로울 때도
منو آروم میکنه.

나의 곁에 있어준 그대
تو با من بودی

You are my angel
تو فرشته منی

Always
همیشه،

you're here
تو اینجا هستی

you are my angel
تو فرشته منی

You are by my side
تو کنارمی

Always
همیشه.

Always
همیشه،

stay here forever
برای همیشه همینجا بمون.

어둠이 내 몸을 감싸도
حتی اگه وجودم رو تاریکی در بر بگیره

It's alright
اشکالی نداره

너와 나 함께 있으니까
چون منو تو باهمیم

You are my angel
تو فرشته منی

이루어질 수 없는 사랑이어도
با اینکه این عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
موسیقی دریاچه قو با صدای بلندی در سالن اکو می‌شد. بالرین ها از دو طرف با صف‌هایی منظم در دوطرف سالن قرار گرفتند. دست‌هایشان مایل بود و پاهایشان با سرعت حرکت می‌کرد. زیگفرید ناگهان از میان صف‌های بالرین ها ظاهر می‌شود. یون‌سو درحالیکه از پشت‌سر نظاره‌گر بود، خودرا برای ورود به صحنه آماده می‌کرد.
***
قطرات ریز و درشت عرق صورتش را خیس کرده بودند. تنفس برایش دشوار شده بود.
***
صف‌های بالرین‌ها مدام به‌هم میخورد و نظم تازه‌ای می‌گرفت. یون‌سو برای ورود اودت به صحنه نمایش آماده بود.
***
پلک‌هایش را محکم به‌هم می‌فشرد. صدای نفس‌های کوتاهش به‌گوش می‌رسید.
- نه!
***
زیگفرید دستش را در آستین لباس مشکی رنگش بلند کرد. یکی از پاهایش را بلند کرد و نرم پرید. پاهای بالرین‌ها مدام در حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
سرش را محکم به بالشت می‌فشرد. خط پلک هایش نامنظم شده‌بودند. موهای سیاهش خیس شده و به صورتش چسبیده بودند.
***
روتبارت در آن لباس سیاه رنگ به سمت اودت در حرکت بود. درحالی که با لبخد شیطانی‌اش روی اودت خم شده‌بود، قفسه سینه‌اش را لمس می‌کرد.
***
ابروهای درهم کشیده‌اش از ناخوشی احوالش خبر می‌داد. گویی ناله‌های متوالی‌‌اش بی‌پایان بودند.
- نه، از اونجا بیا بیرون!
***
پاهای کشیده‌اش مدام در حرکت بودند و کوتاه می‌پریدند. گاها یکی را تا نزدیکی زانویش بالا می‌آورد و مثلث کوچکی ایجاد می‌کرد. یکی از فیکسچر ها ناله می‌کرد. انگارکه تحمل لامپ بزرگی که به وی متصل کرده بودند را نداشت. اودت درحالی که یکی از زانوهایش را تا کرده روی زمین قرار داده و پای دیگرش در همان جهت مانند خط صافی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
جبغ بلندی کشید و ملافه سفید رنگ را کنار زد. موهای بلند و مشکی رنگش گردنش را قاب گرفتند. نفس‌هایش رنگ ناله گرفته بودند. درحالی‌که ملافه سفید رنگ را در دست میفشرد زمزمه کرد:
- چرا خواب‌هام همیشه رنگیه؟ رو اعصابه!
پاهایش را در دمپایی پشمی و نرمش فرو کرد. درحالی که به قصد حمام روی پارکت‌های اتاقش قدم بر می‌داشت حوله صورتی رنگش را در آغوش کشید. چهارپایه سفیدرنگی اورا نقش بر زمین کرد. یون‌سو کورمال کورمال دستش را روی زمین می‌کشید و سعی در یافتن علت زمین خوردنش داشت که با یافتن چهارپایه، جست‌وجویش بی نتیجه نماند. کمی بعد صورتش از خشم درهم کشیده‌شد و بلند فریاد کشید. خدمه ترسان و نگران از هرجای خانه خودرا به وی رساندند.
***
- بعدی... بعدی... بعدی
با چهره‌ای خنثی درحالی‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- یک و دو و سه و...
یکی از خدمه درحالی‌که از نگرانی پلک هایش را به‌هم می‌فشرد، با صدایی لرزان لب زد:
- من بودم!
یون‌سو با لبخند کجی که در گوشه لبش خودنمایی می‌کرد گفت:
- می‌دونم! بوی بد اسطخدوس همه جا رو برداشته بود.
دختر با نگرانی توجیح می‌کرد:
- دیروز وقتی داشتم لباس‌های فصل گذشته رو مرتب می‌کردم ازش استفاده کردم ولی بعدش یادم رفت...
یون‌سو درحالی‌که لبخند پیروزی بر لبانش خودنمایی میکرد سرش را نزدیک دختر کرد و پاسخ داد:
- دلیلشون نپرسیدم! اصلا هم برام مهم نیست!
صاف جلوی صف خدمتکارها ایستاد و با صدای رسایی گفت:
- فقط دختر اسطخدوسی اخراجه!
دختر با نگرانی نگاهش را به یون‌سو داد. آقای جو آن پشت فقط نظاره‌گر بود. خدمتکار آشفته سرش را پایین انداخت. چاره‌ای جز اطاعت نداشت. دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- ازبس همیشه سرموقع میاید و میرید خدمتکاراتون دردسر درست می‌کنن!
خانم جانگ درحالی که لبخندش را حفظ می‌کرد، درپاسخ به غرغرها و کنایه‌های یون‌سو فقط پلک هایش را به‌هم فشرد و دوباره باز کرد. یون‌سو بی‌خبر از واکنش‌های خانم جانگ ادامه داد:
- اتاق مورد علاقه‌تون رو بهتون میدم پس لطفا بفرمایید!
خانم جانگ کلافه نفسش را آه مانند بیرون داد:
- چطور میتونم شبانه روز این اخلاق تورو تحمل کنم؟
همانطور که نگاهش را به آقای جو که با لبخند نظاره‌گر بحث همیشگی میان آن‌دو بود می‌داد، ادامه داد:
- منشی جو چون ازت خوشش میاد همش بهت می‌چسبه، اما من...
تنفر اطرافیانش برایش عادی شده‌بود. البته خانم جانگ فرق می‌کرد. می‌دانست مزاح می‌کند ولی باز هم دلخور شده‌بود:
- خوشت نمیاد؟
خانم جانگ با لبخند پاسخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
آخر یک انسان چقدر می‌تواند بی‌رحم باشد؟ آنهم با هم‌خون خودش! آقای جو سعی کرد که موضوع را پنهان کند:
- اوه. این قبض آبه!
آن‌ها دروغ می‌گفتند و یون‌سو با فراست این‌را دریافت! چنگ انداخت و نامه را در دست گرفت. آقای جو با نگرانی سعی کرد مانع یون‌سو شود. می‌دانست که این نهایت ظلم برای این دختر است که مثلا خانواده‌اش بر وی روا داشته‌اند:
- این فقط تبلیغه! خودت میدونی که! از این نامه‌های زنجیره‌ای*!
یون‌سو انگشتانش را روی پاکت حرکت داد. پاکت را بازکرد و نامه را در دست گرفت. نمی‌توانست مانع پوزخندش شود و بی‌طعنه با آن پیرمرد حرف بزند. حقیقتا از ان‌دو انتظار پنهان کاری نداشت:
- کره‌هم واقعا پیشرفت کرده! حتی با خط بریل هم نامه می‌فرستن!
انگشت هایش را روی حروف برجسته روی نامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily

soft.and.lily

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/19
ارسالی‌ها
118
پسندها
1,468
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
غم و خشم در درونش باهم کشتی می‌گرفتند. البته‌که انتظار محبت از تنها خاله‌اش نداشت ولی این واقعا فراتر از حد تحمل یون‌سو بود! خانم جانگ با چشم‌هایی غمگین ازتوی آیینه به یون‌سو خیره شده‌بود. هوای اتاق درد داشت. یون‌سو با آن پوزخندی که عضو دائمی صورتش شده‌بود لب زد:
- فردا؟
***
درحالی که با آن شلوار جذب راه می‌رفت با صدای بلندی تنها عضو خانواده‌اش را صدا زد:
- لی گیوریم!
سگ شیری رنگ پارس کنان به طرف صاحبش حرکت کرد. خانم جانگ و آقای جو با نگرانی به سمت یون‌سو دویدند. آقای جو پشت سر یون‌سو ایستاد:
- بیا باهم بریم!
یون‌سو خم شد و قلاده سگ را محکم در دست فشرد:
- خودم می‌تونم تنها برم!
و با قدم‌هایی باصلابت حرکت کرد. آقای جانگ درحالی‌که از فشار افکار مختلف ابروانش را درهم می‌فشرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : soft.and.lily
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا