سلام
یه رمانی بود به دختریو میفرستادن تو خونه ی یه پسری یه مدت باهم زندگی میکردن و پسرع و دختره عاشق هم شدن
پسره عضو یه باند بود که میخواست از رییس اون باند انتقام بگیره
ولی دراصل رییس باند دختر خودشو فرستاده بود تو خونه پسره و پسره نمیدونست و با اینکار میخاست پسره از دخترش محافظت کنه
که اخرشم رییس بانده گف من دخترمو فرستادم پیشت تا از تو در مقابلش محافظت کنم چون تو عاشقش میشدی