یه رمانی بود که دختره ازدواج کرده بود و چند روز بعد از عقد شوهرش فوت شده بود
دختره برای درس میره تهران(کوچکترین دختر خانواده بوده و خواهرزادش تقریبا همسنشه)بعد اونجا با یه دختری تو کلاس همش دعوا دارن که اون دختر یه روز تو بارون بیهوش میشه و کارش به بیمارستان میکشه و و شخصیت اصلی رمان پنهانی بهش کلیه میده بعدش دوستیشون از همون جا شروع میشه این وسطا هم با یه پسره درگیر میشه که اخرش عاشق هم میشن و باهم میرن خارج(مادر پسره فوت شده و ارزوش این بود که پسرش موسیقی بخونه)
و اینکه خواهرزاده دختره با دایی یا عموی پسره ازدواج میکنن فکر کنم
متاسفانه اسم شخصیتاش یادم نیست