متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن تکرارِ بی‌نهایت | نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #21
(فصل سوم: آینه ی تقلبی)

تیک تاک ساعت دیواری بزرگی که گوشه ی دفتر جا خوش کرده بود، تنها صدایی بود که به سکوت اجازه نمی داد تا بساطش را در آن جا پهن کند. سه نفر، غم زده و کلافه، هر کدام گوشه ای ایستاده و به سمتی خیره نگاه می کردند.
جیمز پشت میز نشسته بود و بی هدف دفتر مقابلش را ورق می زد، بی آن که محتویات داخلش را بخواند. بوکر پشت پنجره در حالی که سیگاری دود می کرد، ایستاده و خیابان خلوت آن شب را از نظر می گذراند و الیزابت، مشغول تماشای مدال های بوکر، قاب شده بر روی دیوار شده بود.
کسی حوصله ی حرف زدن نداشت، و همه در افکار بی پایانشان غوطه می خوردند. اولین نفر که به حرکت کردن از جای ثابتش رضایت داد، الیزابت بود. به طرف دوست دیرینه اش رفت و بدون این که چیزی به او بگوید،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #22
دستانش را درون جیب های بزرگ کتش فرو برده بود و سوت زنان، از بین جمعیت می گذشت و جلو می رفت. مردم آن قدر مشغله ی فکری داشتند که هیچ کس به او توجهی نداشت، به این که شخصی تا آن حد حواس پرت و حتی کمی خوشحال به نظر می رسد.
با چشمانش دنبال شخصی می گشت، شخصی که قرار نبود به همان راحتی ها هم پیدایش کند. هر از گاهی به صورت عابری خیره می شد و بعد، چشم از او می گرفت و به دیگری می بخشید. داشت به انتهای خیابان نزدیک می شد و هنوز شخص مورد نظرش را نیافته بود، برای همین حالت سوت زدنش هم کمی تغییر پیدا کرده و شکلی درهم و بی قاعده به خودش می گرفت.
سرش را چرخاند تا در سوی دیگر خیابان، شخصی که همراهش می آمد را ببیند. لا به لای جمعیت، صورت بوکر را تشخیص داد که او هم انگار نگاهش را حس کرد و سرش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #23
پوزخند متصدی، جوابی بود که گرفت و یک لیوان نوشابه مقابلش قرار داده شد. در حالی که داشت داخل جیبش را جستجو می کرد تا هزینه اش را بپردازد، زیر چشمی جیمز را تماشا کرد که بطری اش را از روی کانتر برداشت و به طرف یک میز به راه افتاد. با حواس پرتی، هر چه پول دستش آمده بود را روی میز ریخت و در حالی که حتی ثانیه ای هم چشم از معاونش برنمی داشت به متصدی گفت:
-باقیش هم انعامت.
و از جایش برخاست. نامحسوس به دنبال معاونش رفت و وقتی فهمید که او کدام میز را نشان کرده، میز خالی ای در همان نزدیکی پیدا کرد و آن جا، پشت به آن ها نشست. هنوز کاملا روی صندلی اش ننشسته بود که صدای جیمز را شنید که داشت از شخصی می پرسید:
-پیتر یه دست که می گن، تویی؟
و کسی که بوکر نمی توانست صورتش را ببیند، پاسخ داد:
-تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #24
بوکر با مکث کوتاهی، شخصی با آن مشخصات را درون اعماق ذهنش را جستجو کرد و وقتی به نتیجه ی مطلوب نرسید، تنها به تکان دادن سرش به نشانه ی منفی بودن جواب کفایت کرد. در واقع آن توضیحات آن قدر زیاد و کافی نبود که بخواهد کمکشان کند. این افکار را رها، و سوال دیگری را مطرح کرد:
-فرشا و تابلوها رو چی کار کردی؟
با این حرف، مرد لب گزید و حتی یک کلمه هم پاسخ نداد. بوکر دستش را تهدید آمیز بالا گرفت، انگشتانش را مثل پنجه جمع کرد و با اخم غلیظی که آن شخص به خاطر کلاهش نمی دید، به او گفت:
-یا مثل بچه ی آدم به حرف میای، یا این که مجبور می شم کلاغا رو احضار کنم!
هم چنان هیچ حرفی از دهان آن مرد شنیده نمی شد، حتی با وجود تهدید شدنش. جیمز که می دانست جدیت بوکر حادثه آفرین است، با نگرانی به طرفش چرخید و کنارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #25
بعد با نفرت، خون جمع شده در دهانش را به سمتی تف کرد. بوکر بی توجه به خبر ناامید کننده ی معاونش، به او کمک کرد تا برخیزد و تفنگش را داخل غلافش بازگرداند. هنوز جیمز کاملا سر پا نشده بود که متصدی بار رو به طرف آن ها با خشم غرید:
-هی شما دو تا احمق! حمل اسلحه تو بار ممنوعه!
بوکر که دیگر حالا نیازی به مخفی کاری نداشت، با اخم به او پاسخ داد:
-بوکر دویت، کاراگاه خصوصی. حالا هم دهنت رو ببند و سرت به کار خودت باشه!
متصدی آرام گرفت، هر چند که ظاهر و چشمان خون گرفته اش این را نشان نمی داد. از طرفی هم بوکرشانس آورد که متصدی، دست تغییر شکل داده اش را ندید، چون ویگور هم به خاطر گذر زمان، داشت اثرش را از دست می داد و در واقع، مصرف کردنش بی فایده تمام شده بود. هر دوی آن ها دست از پا درازتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #26
الیزابت چشمانش را بی حوصله در حدقه چرخاند و جواب داد:
-می خوام بفهمم اون زن لعنتی چطوری تو دنیای موازی من قرار گرفته و دچار مشکل نشده؟ چون طبق یه نظریه، گفته می شه که اگه کسی از دنیای موازی به دنیای موازی دیگه ای سفر کنه و همزاد خودش رو ببینه، زمان و مکان و همه چیز به هم می ریزه و یه هرج و مرج خیلی بزرگ به وجود میاد. من باید از این اتفاق با خبر بشم.
بوکر بدون گفتن کلمه ای از جایش برخاست و به طرف مکانی که الیزابت نشسته بود رفت. بی توجه به گفتگوی جیمز با اپراتور، مقابل الیزابت که گوشه ای از میز را اشغال کرده و روی آن نشسته بود، ایستاد. دستانش را دو طرف او روی میز قرار داد و با حالتی خمیده به سمتش، به چشمان زیبای مقابلش دقیق شد. به یاد می آورد که همان چشم ها را در آن پنجره ی زمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #27
وقتی داشتند با هم جر و بحث می کردند، جیمز فقط به تماشا کردن آن ها بسنده کرده بود. از طرفی حرف های بوکر را قبول داشت و از طرف دیگر، حرف های الیزابت را. ولی جرات نمی کرد که چیزی بگوید، چون اخلاق مافوقش را خوب می شناخت و بهتر بود که این مواقع از او دوری کند. اخلاقیات بوکر به طرز خاصی، غیر قابل پیش بینی بود.
در همان لحظه ها بود که ناگهان الیزابت با قدم های محکمی به طرف کیف دستی اش که روی قفسه ها گذاشته بود رفت تا آن ها را بردارد. اما به آن جا که رسید دست نگه داشت؛ به طرف آن ها برگشت و گفت:
-باید برم چون خیلی کار دارم، از دیدنتون خوشحال شدم آقایان!
دوباره سرش را چرخاند، ولی هنوز دستش به کیفش نرسیده بود که ناگهان اتفاقی به سرعت رخ داد و کیف به طرف بالا پرتاب شد و روی هوا معلق ماند. قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #28
بوکر با تمسخر پوزخندی زد و به جیب شلوار پارچه ای خاکی رنگش اشاره کرد:
-اگه این تو، پول وجود داشت، همین حالا رفته بودم انگلستان! حالا که نیست، باید به خانم جفرسون غرامت بدیم و پرونده اش رو ببندیم تا تحقیقات رو به یه کاراگاه دیگه بسپره. این ماجرا برای من و جیمز بد تموم می شه، دو تا پرونده ی شکست خورده در عرض چند روز با هم!
با تمام شدن حرفش، جیمز بیشتر در خودش فرو رفت و مثل ماتم دیده ها به دست هایش که روی ران ها قرار داده بود خیره ماند. بوکر با نگاه تیزش حرکتش را شکار کرد و به سرعت گفت:
-هی جیمز، تو چرا داری غصه می خوری؟ کله پوک، تو که برای خودت یه پا کاراگاه شدی! دیگه می تونی یه دفتر مجزا بزنی و آقای خودت باشی.
معاونش، با صدایی ضعیف و بی اشتیاق جواب داد:
-من همش بیست و پنج سالمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #29
هنوز الیزابت چمدان را از دست بوکر نگرفته بود که جیمز حساب کار دستش آمد. می دانست که بوکر مواقعی که عصبی شده باشد سر شوخی با کسی ندارد؛ مخصوصا اگر شخص مقابلش معاون کم تجربه اش بود. قبل از اتفاق افتادن هر چیزی، جیمز چمدان بزرگ و سنگینش را برداشت و با یک گام خیلی بلند، به طرف پنجره جهید. قبل از عبور از پنجره، چشمانش را غیر ارادی بست و با همان حالت در سمت دیگری ایستاد.
نمی توانست جایی را ببیند، اما می توانست بشنود که صداهای اطرافش کمی تغییر کرده اند. هنوز جرات باز کردن چشمانش را نداشت که صدای خندان مردی در کنار گوشش پرسید:
-نمی خوای دورنمای برج ساعت بیگ بن رو تماشا کنی؟
جیمز آب دهانش را با ترس قورت داد و یک تای چشمانش را به آهستگی و با احتیاط زیاد باز کرد. یک ثانیه هم نگذشته بود که ترسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #30
کنارش، جیمز داشت به هدفش می‌رسید و می‌خواست دستش را مقابل تاکسی سیاهی بگیرد که ظاهری قدیمی داشت، ولی بزرگ به نظر می‌آمد و می‌توانست به راحتی هر سه نفرشان را به همراه چمدان‌هایشان تا مقصد منتقل کند. اما قبل از این‌که به نتیجه‌ای برسد، بوکر دستش را از مچ چسبید و با قدرت پایین آورد.
-تاکسی بی تاکسی! تا مقصد رو پیاده می‌ریم؛ تا اون جا راهی نیست.
در این حین، تاکسی با سرعت از کنارشان گذشت و رفت که جیمز عصبانی شد و اعتراض کرد:
-پیاده؟! من چمدونم خیلی سنگینه! به شکل کوچیک و جمع و جورش نگاه نکن.
هر چند که اعتراض‌هایش فایده‌ای نداشت. بوکر روی پاشنه چرخیده بود و داشت به طرف غربی پیاده‌رو حرکت می‌کرد و هم‌چنان در تلاش بود که آدرس ناخوانای روی کاغذ را بخواند که جواب داد:
-ما فقط اومدیم این جا تا چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا