متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن تکرارِ بی‌نهایت | نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #31
(فصل چهارم: مهمانی مشکوک)
سِر ادموند راجرز (sir: لقب شوالیه که توسط ملکه به شخص داده می‌شود) در نظر جیمز، شخصی با لهجه ی بریتانیایی بسیار غلیظ بود و آدم بسیار سرخوش و خوشحالی به نظر می‌آمد که از شدت داشتن مال و اموال زیاد، به این وضع افتاده بود. از نظر او، رفتار راجرز به هر کسی شباهت داشت؛ الی به رفتار یک فرمانده‌ی بازنشسته‌ی زمان جنگ جهانی. هنوز هم به چشمانش ایمان نداشت که آن چه که می‌دید، حقیقت داشت یا خیر. بوکری که در اکثر مواقع با خنده بیگانه بود، حالا صدای خنده‌هایش با ژنرال راجرز لحظه‌ای قطع نمی‌شد.
الیزابت هم مشخصا از این رفتار حیرت زده شده بود و با تعجب دو مرد مقابلش را تماشا می‌کرد که در کنار هم بر روی صندلی‌های گران‌قیمت نشسته بودند و لحظه‌ای دست از تعریف کردن خاطرات گذشته‌شان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,123
پسندها
19,378
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #32
از شدت استرسی که می کشید، نفس‌هایش منقطع و کوتاه شده بود. احساس می‌کرد درون ریه‌هایش را پر از شیشه شکسته کرده‌اند و نمی‌توانست با خیال راحت نفس عمیقی بکشد. چشمان بوکر روی حرکات جیمز قفل شده بود و جیمز احساس می‌کرد که با گفتن آن جمله‌ی مسخره، او را در برزخ گیر انداخته بودند. داشت با خودش برای گفتن جملات بعدی کلنجار می‌رفت که خود الیزابت با خونسردی همیشگی‌اش به حرف آمد:
-من می‌تونم به زمان‌های مختلف برم و در دنیاهای موازی مختلف جابه‌جا بشم؛ بدون نیاز به دستگاه یا وسیله‌ی خاصی.
لـب‌های جیمز به هم دوخته شدند و نفسش بند آمد. در حالی که انتظار داشت تا تعجب و باور نکردن را در چشمان ژنرال ببیند یا حداقل چنین واکنشی را از رفتارش مشاهده کند، با صحی جالبی مواجه شد. ژنرال با ذوق زیادی خندید و دستانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا