متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان موعد میر | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 751
  • کاربران تگ شده هیچ

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدا
کد: ۴۰۲۸
ناظر: A asalezazi

نام رمان:
موعد میر
نویسندگان:
سما برومندی، شقایق سید علی.
ژانر:
#جنایی #فانتزی
#عاشقانه
خلاصه:
مدار به دور خود چرخیده و دخترکی بی‌گناه و مردی بی‌گناه‌تر به قتل می‌رسند! یکی به عمد و دیگری به خطا؛ اما بغرنج* اصلی در جهانی محاذی‌ست* و اتفاقات مستمر از پیِ یک‌دیگر گذر می‌کنند و پیوسته به قتل دخترک جدالی را رقم‌ می‌زنند.
*بغرنج: مشکل
*محاذی: موازی

توجه:
تمامی سازمان‌ها، شهرها، کشورها، رتبه‌بندی و قوانین در این رمان بر اساس یک آرمان شهر و زاده ذهن نویسنده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
«قطره‌‌ای به سرخیِ جنون در میانِ دو جهان غوطه‌ور شده است و مرگ همچون جویباری خروشان در جانِ بی‌گناهان می‌ریزد.
خون از حقیقت می‌چکد و برای کمک فریاد می‌کشد.
مردی از تبارِ حقیقت برای بهبودِ این زخم داستان تازه‌ای رقم می‌زند؛ داستانی میانِ جهان‌های موازی و آغشته به مرگ!»

«فصل اول»
{مرگِ مبهم}​
کلید را در قفل می‌اندازد؛ کوفتگی بیش از حد تنش، رو به زوال رفتنش را بیشتر در سرش می‌کوباند. سال‌هاست که در چاه فقر است و هیچ‌گاه روشنی زندگی به چشمانش نخورده. در با صدای ناهنجاری باز می‌شود و آن سکوت ممتد و خفقان‌آور خانه را می‌شکند. لبخندی مصنوعی برای نشکستن دل دخترکش روی لبان نازک و چروکیده‌اش می‌نشیند و با لحنی مهربان لب می‌زند:
- آنا!
محیط بسیار سرد خانه، باعث می‌شود لرزی بر پیکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AVA_SEY

SAMA.B

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
9,404
امتیازها
24,773
مدال‌ها
17
سن
19
  • #4
محوطه‌ی آپارتمانِ کوچک شهر پنزا مملو از ماشین‌های پلیس و اورژانس می‌شود، با سرعت پله‌های سرامیکی و سرد را طی می‌کنند. صدای کفش‌ روی سرامیک‌های سرد راه‌رو به گوش آن زن که همانند یک موش جمع شده رو‌به‌روی در است و هنوز نگاهش به خون پخش شده روی زمین است، می‌خورد. زن سرش را لرزان بالا می‌آورد و با دستان گوشتی و سفید به آن خانه اشاره‌ای می‌کند. وارد خانه می‌شوند، بوی خون و میت جای جایِ خانه را در بر گرفته است و تنفس را برای آنان دشوار ساخته.
کلارک مردی بلند قد و لاغر اندام، بازرس مربوطه به این پرونده دستور عکس برداری و جمع‌آوری هرگونه وسیله‌‌ی مشکوک را صادر می‌کند و به کنار مادرِ بی‌هوش بر زمین زانو می‌زند و همان‌طور که نگاهی با چشمان ریز و آبی رنگش به زن که بالای سر مادر داغ دیده و از حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : SAMA.B

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
به اطراف نگاهی می‌اندازد، اما ردی از خون، نمی‌بیند. درب اسانسور باز می‌شود از آن خارج می‌شود که ناگه چشمش به درب داخلی اتاق سرایدار می‌افتد. همان‌ لحظه گوشی‌اش زنگ می‌خورد، همان‌طور که خیره‌ی آن درب فلزی و رنگ رو رفته و زنگ زده است تلفن را بر می‌دارد و با صدایی گرفته می‌گوید:
- بله؟
صدای مردی پشت خط، حواسش را جمع و گوشش را تیز می‌کند:
- جناب بازپرس، از واحد تحقیقات تماس می‌گیریم، همان‌طور که خواستید جبعه سیاه‌ ماشین‌های روبه‌روی ساختمون رو برسی کردیم، اما کسی از ساعت ۹‌ به بعد وارد ساختمون نشده!
یک تای ابرویش بالا می‌رود، چشمانش ریز می‌شود و به آرامی می‌گوید:
- درسته، خسته نباشید!
تلفن را بی هیچ درنگی قطع می‌کند، با خود وقایع را تکرار می‌کند، کسی از ساعت ۹ به بعد وارد ساختمان نشده،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

SAMA.B

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
9,404
امتیازها
24,773
مدال‌ها
17
سن
19
  • #6
«فصل دوم»
{خلاء}​

مایکل محکم استند را روی زمین می‌کوبد، همان‌طور که آتشی در درونش احساس می‌کند با فریاد می‌گوید:
- به قاتل به دلیل جنون تخفیف میدن!
بلندتر فریاد می‌زند:
- مسخره بازیِ دادستانی!
دستیارش سعی به آرام کردنش دارد، جثه ریزش را هر ثانیه تکانی می‌دهد و با دستانش می‌خواهد او را به آرامش دعوت کند. به سمت آن دخترک پریشان حال با موهای شلخته و سوخته از رنگش که دستیارش است برمی‌گردد.
- من الان به خانواده مقتول چه جوابی بدم؟
کاغذ زیر دستش را بیشتر می‌فشارد این دفعه با لحن تمسخر آمیز آرام جملات دادستانیِ دادگاه را تکرار می‌کند:
- پسرتون باید به دست یک آدم سالم به بدترین شکل به قتل می‌رسیده! نه توسط یک آدم روانی!
چشمان درشت و عسلی رنگش که رگه‌های قرمز در آن کامل مشهود است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : SAMA.B

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
مایکل آهی عمیق می‌کشد و سری از تاسف تکان میدهد. چشمش به پرونده جدیدی روی میز پر از کاغذش می‌خورد. پرونده‌ی آبی رنگ را به دست می‌گیرد و آن را می‌گشاید و چشمانش به جنازه متصل به درخت می‌‌افتد.
چشمان را برای لحظه‌ای می‌بنند، به عنوان یک دادستان، به دیدن جنازه عادت داشت؛ اما این از آن دست قتل‌هاست که قاتل از تمام بی رحمی‌اش استفاده و هنر جنایتش را بر روی مقتول اجرا کرده است. با لب‌های روی هم فشرده‌اش، چشمانش را می‌گشاید. چشمش به انگشتان شکسته‌ شده‌اش می‌خورد. صورت کبود و پر از خون و زخمش و تنش که جای تیزی چاقو روی آن نمایان است، بعد از دیدن چند عکس، بدون حتی پلک زدن با انگشتانش ورق را بلند می‌کند. ‌
آن‌چنان خیره به جزئیات است که متوجه ورود دستیارش نمی‌شود.
- قربان!
جولی که می‌داند پرونده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AVA_SEY

SAMA.B

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
9,404
امتیازها
24,773
مدال‌ها
17
سن
19
  • #8
با از جای برخواستن مایکل جولی نیز چشمان خود را آرام و با احتیاط از مانیتور برمی‌دارد و می‌پرسد:
- چیزی شده قربان؟
مایکل همان‌گونه که پوشه‌های نارنجی و پرونده آبی را در کیف چرم و قهوه‌ای خود می‌گذارد، نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید:
- باید صحنه جرم رو خودم ببینم!
جولی موی بلوندش را کنار می‌زند از‌ جای بلند می‌شود و با سری افتاده و در حالی که به فکر قرار امشبش است زمزمه می‌کند:
- اما قربان، کلانتر کلارک بازپرس پرونده بودند.
مایکل خود می‌دانست کلارک کاراگاه کار کشته‌ای است؛ اما او تنها به قضاوت خود اعتماد داشت، شکاک، زود رنج و نکته بین؛ سه کلمه‌ای که کل رفتار او را در طول زندگی شامل می‌شد. جواب جولی را نمی‌دهد و از درب دفتر کارش بیرون می‌رود و همان‌طور که در راه رو بلند مرکز دادستانی شهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : SAMA.B

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
از پله‌ها بالا می‌رود و کارت شناسایی‌اش را به سربازی که روبه‌روی در دست به سینه ایستاده است، نشان می‌دهد، اجازه ورودش صادر می‌شود و چشمان عسلی‌اش اطراف را رصد می‌کنند، نگاهش در اولین لحظه به درب اتاق سرایداری می‌افتد؛ به سمتش می‌رود و بی هیچ توجه‌ای از نوار اخطار رد می‌شود و آن را می‌گشاید، اتاق خالی است و تنها همان کتاب‌ها بر زمین ریخته شده‌اند. خم می‌شود و یکی از کتاب‌ها را به دست می‌گیرد، با دیدن اسم روی جلد کتاب نیشخندی عمیق روی لبانش نقش می‌بندد. حدس و گمان ذهنش به او می‌گوید که سرایدار این ساختمان حتماً آدمی پیر و تنهایی است و درجست‌جوی رستگاری بعد از مرگ به سر می‌برد. سری تکان می‌دهد و کتاب را میام انبوه کتاب‌های دیگر رها می‌کند، از اتاق بیرون می‌رود. به جولی اشاره می‌کند که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AVA_SEY

SAMA.B

کاربر انجمن
سطح
16
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
9,404
امتیازها
24,773
مدال‌ها
17
سن
19
  • #10
مایکل سری تکان می‌دهد و زمزمه می‌کند:
- برای اون سرایدار، این ۵ دقیقه طول می‌کشه!
نوار خطرِ زرد رنگ حاوی جمله‌ی «وارد نشوید» را کنار می‌زند افسری پا به سمتش تند می‌کند، بی هیچ حرفی کارت شناساییش را مقابل چهره افسر می‌گیرد.
نگاهش به سمت جنازه سوق پیدا می‌کند، یک تای ابرویش را بالا می‌اندازد و زیر لب با خود زمزمه می‌کند «شکستن ۱۰ انگشت، کتک‌های پی در پی و تزئین جنازه با وسایل سال نو، سوزاندن بندهای انگشت‌هایش! یک پیرمرد با آن وضعیت جسمی چقدر وقت می‌خواهد که این کار را انجام بدهد؟! »
نفس عمیقی کشیده و جواب سوالی که از خود پرسیده بود را می‌دهد:
- حداقل یک ساعت، اما او ساعت ۱۰:۴۵ روبه‌روی آسانسور دیده شده و ساعت ۱۱:۰۰‌ از آن‌جا خارج شده!
به سمت جولی باز می‌گردد و می‌گوید:
- باید کار یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : SAMA.B

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا