• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان آهمند | حانیه.س کاربر انجمن یک رمان

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آهمند[1]
نام نویسنده:
حانیه.س
ژانر رمان:
درام، اجتماعی، عاشقانه
کد: ۴۰۴۲
ناظر: MAEIN MAEIN


IMG_20251025_211359_127.jpg

خلاصه:
سارا دختر جوانیست که باوجود تأهل، به تنهایی و مقداری مشقت زندگی می‌کند. با آمدن غریبه‌ای آشنا به خانه‌اش، ناگهان ورق زندگی‌اش برمی‌گردد و روزهایش جور دیگری رقم می‌خورد.
در این میان چراهایی وجود دارد که کسی علتش را نمی‌داند؛ اما آن روز دور نیست! حقیقت‌ها دیر یا زود برملا می‌شوند. درحالی‌که هیچ‌کس نمی‌داند چه کسی گناهکار و چه کسی بی‌گناه واقعیست. تنها نهالی این میان می‌سوزد و کسی اهمیت نمی‌دهد.



______________________________________...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pingu

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
45,960
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
سطح
41
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
اُخ...
تا ساز بدست می‌گیرد و اولین زخمه را می‌زند،
صدای سوختنش به آسمان بلند می‌شود...
با همان چهره‌ی معصوم سوزی از جگرش برمی‌آید و کلامی بر زبان می‌راند؛
اُخ...اُخ...
باغلاما[2] بدست گرفته و با سادگی و صفا می‌نوازد.
کیفیت تکنیکش را که اهل فن می‌دانند، ولی احساسش را هر دلِ سوخته‌ای درک می‌کند.
یعنی دلِ سوخته هر کار که بکند صدای اُخ اُخش به گوش می‌رسد.
سوخته دلی کار فن و بند نیست.
وگرنه خیلی‌ها می‌نوازند. صدایی می‌آید و صدایی می‌رود؛
اما بر هیچ دلی نمی‌نشیند![3]



______________________________________

[2] یک نوع ساز زهی
[3] رسول خادم
 
آخرین ویرایش
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
نهال سوخته
۱۳۸۵

در زندگی ما آدم‌ها، کسانی هستند که تنها برای تقاص به این دنیا آمده‌اند. تقاص حرف‌های نگفته، راه‌های نرفته و... گناه‌های نکرده. درست مثل سارایی که تقاص دلِ شکسته‌اش را از آن ظرف‌های بیچاره‌ی داخل سینک می‌گرفت و نمی‌دانست دفعه چندم است که دارد آن‌ها را آب می‌کشد. تنها می‌دانست که باید آن‌قدر بشوید تا خالی شود. درست مثل او؛ اویی که همه‌ی عمر هم باعث وحشتش بود و هم نبود.
ناگهان به خودش آمد و دید همچو ابر بهاری اشک می‌ریزد و ظرف می‌شورد. همان لحظه بغضش با صدا ترکید و کارش را متوقف کرد. دستانش را لبه فلزی سینک گرفت و گریست. حرف‌های آن مرد برایش سنگین تمام شده بود. آن‌قدر سنگین که برای لحظه‌ای واقعاً حس کرد نفس کشیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
سارا در حال جمع کردن چادرش بود که با شنیدن سؤال او لحظه‌ای غافلگیر شده برگشت و نگاهش کرد. سپس با تلخی ذاتی وجودش پاسخ داد:
- آره، بیست‌وسه ساله که زمین خوردم.
فرانک گیج و نامفهوم نگاهش کرد که با کشیدن نفس نسبتاً عمیقی درصدد تصحیح حرفش برآمد:
- از بچگی این مدلی‌ام. مادرزادیه.
و به راهش ادامه داد. فرانک با حالی منقلب لنگ زدن او را تماشا و به این فکر کرد که چرا فریبرز از این نقص حرف نزده بود؟
سارا پس از شستن میوه‌های تابستانه آن‌ها را با دستمال کهنه‌ای خشک کرد و داخل ظرف کوچکی چید. یکی از بشقاب‌های چینی گل‌سرخی‌اش را از کابینت فلزی جلوی پایش برداشت و به همراه کارد و ظرف میوه از آشپزخانه بیرون آمد.
فرانک لابه‌لای افکار مختلفش متوجه ورود سارا شد و دید که چطور با پای لنگانش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
لحظاتی بینشان سکوت شد. تا این که فرانک سرش را بالا آورد تا سؤال آخرش را هم بپرسد که همان‌دم سارا برای یک‌لحظه فکر کرد دنیا دارد دور سرش می‌چرخد و برای جلوگیری از افتادنش دستش را تکیه‌گاه زمین کرد. فرانک بلافاصله بشقاب دستش را روی زمین گذاشت و سمتش نیم‌خیز شد. هول گفت:
- چی شد؟ خوبی؟
سارا همان‌جور که سعی می‌کرد دوباره صاف بشیند جواب داد:
- چیزی نیست. الان خوب میشم.
فرانک مشکوک پرسید:
- مگه بازم این‌جوری شدی که می‌دونی کی خوب میشی؟
سارا از شدت سرگیجه و حالت تهوع هم‌زمانی که به او دست داده بود محکم پلک برهم بست و به زور آرام لب زد:
- آره، دفعه اولم نیست. چندروزیه گاهی‌وقتا اینجوری میشم.
- دکترم رفتی؟
آن‌قدر «نه» گفتنش بی‌صدا بود که شک داشت او شنیده باشد.
- وا برای چی؟ چندروزه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
فرانک انگار تازه یادش آمده باشد تند لب زد:
- آخ آره! این فریبرز زبون بسته دو ساعته تو راهرو معطله. بهش گفته بودم یه سری چیز میز بخره بخوری جون بگیری. تو همینجا بشین من الان میام.
و نماند تا واکنشش را ببیند. زود از اتاق بیرون رفت و سارا ماند و پرسش چه کسی بودن فریبرز در سرش.
چند دقیقه بعد فرانک با کیسه‌ای در دستش آمد. آن را پایین تخت گذاشت و بلافاصله یک قوطی کمپوت آناناس برداشت. حینی که آن را باز می‌کرد گفت:
- بخور حالشو ببر.
سارا با شرمندگی لبخند زد:
- ممنون. چرا زحمت کشیدین؟
فرانک قوطی را با چنگال پلاستیکی به دستش داد:
- من نکشیدم، فریبرز کشید. مال مفته بخور.
سارا گیج آن را گرفت و سؤالی که در ذهنش چرخ می‌خورد را بر زبان آورد:
- این فریبرز آقایی که میگید کی هست؟
چشمان گرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
از اورژانس که بیرون آمدند، آفتاب داغ تیرماه پذیرایشان شد. هردو اخم کرده حیاط کوچک بیمارستان را طی کردند تا به ماشین فریبرز برسند. پسری که دست به سینه به سمندش تکیه زده و با نوک کفش اسپرتش تکه سنگی را به بازی گرفته بود. باوجود گرمی هوا، موهای بلندش آزادانه دورش ریخته بودند و عرق از گردنش چکه می‌کرد.
- ناراحت نباش، یا نامه‌ش میاد یا خودش.
فرانک این را گفت و اخمو سمتش رفت. سارا متعجب به کسی که مخاطب حرفش بود نگاه کرد. پسر قدبلندی را دید که آن موهای لخت و هیکل استخوانی هیچ شباهتی به برادرش نداشت. فریبرز نیز با شنیدن صدای دختردایی‌اش لبخندزنان سر بالا آورد و خواست چیزی بگوید که چشمش به سارا افتاد. تند خودش را جمع کرد و صاف ایستاد. دیدن دوباره‌ی اویی که لنگ می‌زد، آن هم از نزدیک،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فریبرز همان‌طور که به جلویش خیره بود، در جوابش تنها نیشخندی زد و چیزی نگفت. فرانک نیز با چشم‌غره از او رو گرفت و طبق عادتش دست‌به‌سینه مشغول تماشای بیرون شد. سارا با دیدن آن‌ها و رابطه‌شان به این فکر می‌کرد که چقدر باهم راحت و خودمانی هستند و این کمی برایش عجیب بود؛ زیرا تابه‌حال فامیل یا آشنای مذکری نداشته بود تا بداند آن‌ها با یکدیگر چگونه‌اند. مردهایی را هم که کم و بیش می‌شناخت یا دیده بود، هیچ‌کدام با زن‌های اطرافشان این‌گونه نبودند. از آن‌ور فرانک هم با دیگر دخترها فرق داشت. از همان بدو ورود حس آشنایی می‌داد و خودمانی رفتار می‌کرد. برایش فرقی نداشت سارا چگونه است، جوری رفتار می‌کرد گویی سال‌هاست می‌شناسدش. بی‌اراده تبسم کوچکی روی لب‌های باریکش نشست. امروز بی‌دلیل پس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pingu

Pingu

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/21
ارسالی‌ها
321
پسندها
14,665
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
25
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
فرانک با خیال راحت لیوان را برداشت و قبل از خوردنش لب گشود:
- بفرمایین نه، شما هم اشتباه. جاست بردار.
سارا با این که کلمه‌ی آخر حرفش را متوجه نشد، «باشه»ای گفت و از آن به بعد سعی کرد خودمانی‌تر باشد. طوری که چندین ساعت بی‌وقفه راجب چیزهای مختلف باهم حرف زدند و احساس خستگی نکردند. سارا خوشحال از آن که بالاخره کسی هم‌زبان خود پیدا کرده بود و فرانک در خرسندی پیدا کردن آدمی که به وراجی‌هایش گوش می‌داد به سر می‌برد.
بعد از پنج-شش ساعت، یک‌دفعه موبایل فرانک زنگ خورد و بالاخره وقفه‌ای در گفتگوی‌شان افتاد.
- اوه اوه بابامه!
این را گفت و دکمه اتصال را زد. «اَ» الو گفتنش هنوز کامل منعقد نشده بود که پدرش با عصبانیت حرفش را قطع کرد. فرانک به ناچار زبان به دهان گرفت و بلافاصله به این فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Pingu

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا