متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان آهمند | حانیه.س کاربر انجمن یک رمان

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آهمند[1]
نام نویسنده:
حانیه.س
ژانر رمان:
#درام #اجتماعی #عاشقانه
کد: ۴۰۴۲
ناظر رمان: Abra_. Abra_.


1011654_d8bf25370996968a9b6bb1086bf7d83d.jpg

خلاصه:
سارا دختر جوانیست که به تنهایی و مشقت زندگی می‌کند و بازگشت فرانک بعد از سه سال قرار است همه چیز را به شکل دلخواه خودش تغییر دهد. بی‌توجه به آنکه سارا از رازهای پنهان مانده خبر ندارد و بعد از پا گذاشتن فرد جدیدی به ماجرا، زندگی رنگ و بوی دیگری به خود می‌گیرد.
اما آن روز دور نیست! دلباخته‌ای که از رسیدن به وصال یار خوشحال است؛ دختری که با فکر پیروزی می‌خواهد بله بگوید و پیرمردی که برای خراب کردن همه چیز عزمی راسخ دارد.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hani_Sk

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
اُخ...
تا ساز بدست می‌گیرد و اولین زخمه را می‌زند، صدای سوختنش به آسمان بلند می‌شود و با همان چهره‌ی معصوم سوزی از جگرش برمی‌آید و کلامی بر زبان می‌راند؛ اُخ...اُخ...
«باغلاما» بدست گرفته و با سادگی و صفا می‌نوازد. کیفیت تکنیکش را که اهل فن می‌دانند، ولی احساسش را هر دلِ سوخته‌ای درک می‌کند.
یعنی دلِ سوخته هر کار که بکند صدای اُخ اُخش به گوش می‌رسد.
سوخته دلی کار فن و بند نیست. وگرنه خیلی‌ها می‌نوازند. صدایی می‌آید و صدایی می‌رود؛ اما بر هیچ دلی نمی‌نشیند!
[رسول خادم]
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول_1387
«تلخی اضافه داشتن»

در یخچال هیچ چیز برای خوردن وجود ندارد. سارا بی‌رمق و عصبانی از دیدن هزارباره‌ی این صحنه به طرف تکه نان روی کابینت می‌چرخد که سرش کمی تاب می‌خورد. حس انزجاری با دیدن کپک‌های سفید رویش به او دست می‌دهد. آیا واقعاً تنها راه برای رهایی از گرسنگی خوردن این نان بود، درحالی‌که از امروز صبح احوال درستی نداشت و سرگیجه امانش را بریده بود؟ کج خندی روی لب‌های کوچکش نشست.
- به قول بابا همیشه آخر شاهنامه خوشه.
همان‌طور که تکه نان را برمی‌داشت زمزمه کرد:
- فقط نمی‌دونم چرا آخر شاهنامه‌ی زندگی خودش و من خوش نبود!
لنگان پا به پذیرایی محقرش گذاشت و با فکر اینکه دارد لقمه‌های بهشتی مادربزرگش را می‌خورد، نان بدمزه و بدبوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
آنی از جا برخاست که باز سرش گیج رفت. به سختی خودش را نگه داشت و لنگان و ترسیده دوباره در را باز کرد. اینبار نزدیک بود از شدت تعجب و حیرت پس بیفتد. سلام پر ذوق و خندان دختر رو به رویش را شنید و همچنان مثل یک مجسمه مات ماند. مطمئن بود خودش است. همان دخترک شجاع... بالعکس او مخاطبش با انرژی دوچندان چند شاخه موی بیرون افتاده از شال آبی‌اش را نمایشی به داخل فرستاد و گفت:
- شناختی دیگه؟ آره بابا شناختی که اینجوری خشکت زده. نترس اینقدراهم تغییر نکردم. همش سه سال گذشته.
و به دنبال حرفش مضحکانه خندید. سارا نیز کم‌کم سناریوی تلخ گذشته را از ذهنش کنار زد و با خوشحالی و ذوق بی‌سابقه‌ای تقریباً جیغ کشید:
- فرشته؟!
مهلتی به طرف مقابلش برای پاسخ نداد و خودش را در آغوش او انداخت. چشمان دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
حس می‌کرد تمام وسایل این خانه نه تنها از شدت کهنگی رنگ به رو ندارند؛ بلکه یک خروار خاک نیز رویشان خوابیده و کثیف‌اند؛ اما واقعیت اینگونه نبود. سارا همین دیشب با تمام حال بدش کل خانه را با اینکه اصلاً کثیف نبود، با جارو دستی جارو کرده بود. برای یک لحظه به خودش لعنت فرستاد که بی‌فکر به درخواست فریبرز به اینجا آمده بود. گرچه، برای رسیدن به جواب سؤالاتش مجبور بود.
سارا دستی به چشم‌های خیسش کشید و به اجبار سینی فلزی را برداشت. یک استکان چای کمرنگ و قندانی که چند حبه قند کوچک داخلش خودنمایی می‌کردند، تمام متعلقات سینی ساده‌ی کوچک بودند. ناچاراً پیش مهمانش بازگشت و بدبختی‌هایش را پس‌زمینه‌ی ذهنش نگه داشت تا بعداً برایشان چاره بجوید. سر راه یاد پلاستیک‌های پشت در مانده افتاد. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
قهوه‌ای‌هایش را به صورت بیضی‌شکل او دوخت و از جوش های نسبتاً زیاد روی گونه و پیشانی‌اش صرف نظر کرد.
- تو هم دختر بامزه و خوشگلی هستی.
فرانک تا این را شنید، اخم کرد و خشن گفت:
- دفعه آخرت باشه بهم فحش می‌دی.
مردمک‌های تیره سارا از شدت تعجب گشاد شدند و قبل از اینکه بخواهد از خودش دفاع کند او تند ادامه داد:
- من خیلی رو این مسئله حساسم. خودم می‌دونم خوشگل نیستم پس نیازی نیست با این حرفا دلمو خوش کنی. از ترحم بدم میاد.
بالعکس سارا، صدای او همانند چهره‌اش بویی از زنانگی نبرده بود. زمخت و کمی مردانه! هر دفعه مادرش او را دختر خوشگلم صدا می‌زد، بساط قهر را چند روزی در خانه پهن می‌کرد. همان‌گونه که به سارا گفته بود، اعتقاد داشت با زیبا دانستنش به او فحش ناموسی داده‌اند. گرچه به اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
غم روی گلویش حسابی چنبره زده بود و مهلت حرف زدن به او نمی‌داد. از طرفی هم می‌خواست دهان باز کند و هرآنچه رخ داده بود را بگوید. از این همه خودخوری خسته شده بود. نمی‌دانست تا کی باید روزه‌ی سکوت بگیرد. قفسه‌ی سینه‌اش از اندوه نگفته‌ها می‌سوخت و خاکسترهایش مثل کوهی از سیمان سفت و خشک شده به آن فشار می‌آورد.
سنگینی و گرمی دست‌هایش را که روی بازوهای نحیفش حس کرد، سرش خودکار بالا آمد و به دنبال آن صدای تحلیل رفته و نسبتاً مردانه او را شنید.
- اون روز بهم گوش نکردی و خودتو بدبخت کردی. نمی‌دونم از چی می‌ترسیدی یا کی مجبورت کرده بود، ولی از این به بعد رو نترس و بهم اعتماد کن. باور کن نیت من فقط کمک به توعه. نمی‌خوام بخاطر حماقت‌های خسرو تو هم یکی بشی مثل اون یا تو بیچارگی‌ای مثل الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
این حرص بی‌دلیل سارا برای فرانک زیادی ناآشنا بود و بیشتر از قبل گیجش می‌کرد. بلوز خودش را مشت گرفت و لرزان ادامه داد:
- کهنه‌ست! مثل خود من.
دست‌هایش را از هم باز کرد و همان‌طور که به اطرافش اشاره می‌کرد، اولین قطره‌ی اشکش هم از قهوه‌ای‌های تیره‌اش چکید. هوای داخلش مثل روزهای ابری بیش از حد بارانی بود.
- می‌بینی؟ همه چیز من ناجوره! باورکردنی نیست؛ ولی چیزیه که هست و منم توهم نزدم.
چانه‌اش لرزید و با بغض بیشتری لب زد:
- منم دلم می‌خواست همه اینا فقط یه خواب وحشتناک باشه؛ ولی نیست! به همون خدایی که کلاً منو فراموش کرده، نیست.
به زیر گریه زد و حرصی میان اشک‌هایی که تند‌تند از چشمانش سرازیر می‌شد صدای دورگه شده‌اش را کمی بالاتر برد.
- تو واقعاً فکر کردی من با این وضع، وقتی تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

Hani_Sk

کاربر نیمه فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
21,378
امتیازها
39,173
مدال‌ها
19
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
با یادآوری حرف‌ها و اصرارهای مکرر فریبرز برای طلاقش و زندگی مجدد، ادامه‌ی حرفش را خورد و سکوت اختیار کرد. فرانک اگر حرف‌هایش راجب خسرو را نمی‌توانست باور کند، قطعاً سوءنظر داشتن برادرش را هم قبول نمی‌کرد.
- بسه! دیگه نمیکشم. جون مادرت بسه!
سپس درحالی که از جایش بلند می‌شد تند و بی‌ربط لب زد:
- باید برم چون، چونکه مامانم خونه نیست و من باید ناهار درست کنم.
به هیچ‌کدام از حرف‌های سارا توجه نکرد و با خداحافظی کوتاهی از ساختمان دوطبقه بیرون زد. مغزش از شدت حرف‌های بی‌سر و ته‌ای که درونش وول می‌خوردند در حال انفجار بود. با دست راست به دیوار سیمانی کنار خانه تکیه کرد و تلوخوران به طرف ورودی کوچه قدم برداشت. کلید حل این معماها قطعاً در دست یک نفر بود؛ اما چه کسی؟ خسرو؟ فریبرز؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hani_Sk

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا