- ارسالیها
- 1,310
- پسندها
- 28,718
- امتیازها
- 53,071
- مدالها
- 23
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
نگاهی به اطراف کرد و آهسته پرسید:
- مادرتاینا کجان؟
با لحن خستهای گفتم:
- مادرم رو فرستادیم بلکه یهکم بخوابه.
نیمخیز شدم و گفتم:
- مو برم برای شما چای بریزُم.
قبل انکه برخیزم گفت:
- نمیخواد بابا جان. مو مبین را با خوم میبرُم. اینجا محیطش واسه بچه دلگیره.
سری به نشانه تایید تکان دادم و بعد ساک مبین را برداشتم و به دستش دادم و گفتم:
- غذاش رو خورده.
سر تکان داد و دست کوچک مبین را گرفت و از خانه بیرون رفت.
مبین معصومانه بیخبر از همه جا هنگام خارج شدن برایم دست تکان داد و خوشحال بود که قرار است بیرون برود.
به سمت آشپزخانه رفتم و دیگی از سبدی که کنار اجاق گاز قرار داشت؛ برداشتم. در کابینت گلبهی رنگ پایینی را باز کردم و با کاسهای که درون سطل بود؛ برنج برداشتم و روی دیگ...
- مادرتاینا کجان؟
با لحن خستهای گفتم:
- مادرم رو فرستادیم بلکه یهکم بخوابه.
نیمخیز شدم و گفتم:
- مو برم برای شما چای بریزُم.
قبل انکه برخیزم گفت:
- نمیخواد بابا جان. مو مبین را با خوم میبرُم. اینجا محیطش واسه بچه دلگیره.
سری به نشانه تایید تکان دادم و بعد ساک مبین را برداشتم و به دستش دادم و گفتم:
- غذاش رو خورده.
سر تکان داد و دست کوچک مبین را گرفت و از خانه بیرون رفت.
مبین معصومانه بیخبر از همه جا هنگام خارج شدن برایم دست تکان داد و خوشحال بود که قرار است بیرون برود.
به سمت آشپزخانه رفتم و دیگی از سبدی که کنار اجاق گاز قرار داشت؛ برداشتم. در کابینت گلبهی رنگ پایینی را باز کردم و با کاسهای که درون سطل بود؛ برنج برداشتم و روی دیگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر