• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نهال نطلبیده، مراد است | زهره رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زهره.ر
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,709
  • کاربران تگ شده هیچ

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
ساعت نزدیک به یکِ که وارد کوچه‌ی خاکی گل‌خونه میشم. نور چراغ‌های ماشین که کوچه رو روشن می‌کنه، عمو ولی و صنم بانو رو می‌بینم که مثل مرغ سر‌کنده این‌طرف و اون طرف رو نگاه می‌کنند. از دیدن تشویش پیرمرد و پیرزن بیچاره خجالت می‌کشم و لب پایینم رو با بین دندون‌هام فشار میدم.
جلوی در گل‌خونه می‌رسم. پیرزن هراسون سمت ماشین میاد. سرخی چشم‌های ریز عسلی رنگش توی صورت گرد مثل برفش زیادی به چشم میاد.
- نهال جان این وقت شب کجا گذاشتی رفتی دخترم؟ نگفتی ما دوتا از نگرانی می‌میریم. حالت خوبه؟ سالمی مادر؟
این‌قدر نگران که حتی اجازه نمیده از ماشین پیاده شم. می‌خوام بهش بگم خوبم اما عمو ولی زودتر از من به حرف میاد.
- آروم باش صنم بانو. می‌بینی که الحمدلله حالش خوبه. بذار ماشین رو ببره داخل بعد صحبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
عمو ولی قبراق نیست اما لبخند مهربانی می‌زنه.
- اشکال نداره دخترم. ولی سعی کن دیگه ما رو این‌قدر نگران نکنی.‌ بیچاره صنم بانو این‌قدر گریه کرده که رمقی تو چشم‌هاش نمونده.
شرمنده به طرف صنم بانو میرم که تسبیح عقیق قدیمی‌ش که یادگار مادر مهربانو خاتونِ، هنوز توی دستش و با چشم‌های خسته‌ و نمدارش بهم زل زده.
- الهی من قربونت برم چشم عسلی خودم. بزار صورتت رو ببوسم.
بوسه‌ی محکمی روی گونه‌ی مثل پنبه‌ش می‌زنم.
- خدا نکنه نهال جان، صنم به قربونت.
تو مثل دختر نداشته‌ی مایی مادر. دست خودم نیست که این‌قدر نگرانت میشم.
غمی که تو اعماق چهره‌ش لونه کرده رو با تموم وجود حس می‌کنم. ساکت و آروم به صورت سفیدش نگاه می‌کنم تا دلش رو خالی کنه.
- من با سر و صداهای مادرت مهربانو توی این گل‌خونه زندگی کردم. بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
غرق فکرم و اصلاً متوجه نمیشم کی جلوی در ویلا می‌رسم. در رو باز می‌کنم و میرم داخل خونه. خونه‌ای که در از خاطرات تلخ و شیرین. خونه‌ای که بوی عطر مشهد خاتون و عطر تن مامان مهربانو رو میده.
تنها جایی که برای من باقی مونده تا کنار خاطرات عزیزترین‌های از دست رفته‌م زندگی کنم.
وارد سالن پذیرایی که میشم دوباره لبخند می‌زنم. سلیقه‌‌ی مهربانو همیشه خوب بود. تمام لوازم این خونه به سلیقه‌‌ی اون خریداری شده. حتی به سلیقه‌ی اون چیده شده. مبل‌ها و ویترین‌های گردویی رنگ که با پارکت کف خونه ست شدند آرومم می‌کنه.
از پله‌های چوبی که مثل ‌‌‌‌‌‌پیچک دور ستون وسط سالن پیچ خورده بالا میرم.
یکی از اتاق‌های بزرگ و نورگیر طبقه‌ی بالا از بچگی مختص منِ. همون اتاقی که گوشه‌ی سالن مربع شکل بالا قرار داره و پنجره‌‌ش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
پرده‌ی ضخیم و طرح‌دار پنجره رو کنار می‌زنم. پنجره رو باز می‌کنم و اولین چیزی که نظرم رو جلب می‌کنه لپ‌های پنبه‌ای صنم بانو و نگاه مهربونشِ که به پنجره‌ی اتاقم دوخته شده و بین گلدون‌های رز و محمدی توی گلخونه زیباتر از آن‌ها به چشم میاد.
دوباره لبخند می‌زنم. شاید عمیق‌تر از دفعه‌‌های قبل. با صدای نسبتاً بلندی که توی فضای گلخونه می‌پیچه می‌گم:
- سلام به روی ماهِ لپ پنبه‌ایِ چشم عسلی خودم! بازم که سر صبحی حاج آقاتون با دلبری کردن‌هاش ما رو بیدار کرد!
همیشه از اینکه سر به سرش بذارم و از عمو ولی و حرکات عاشقونه‌ش بگم لپ‌های سفید و پنبه‌طورش گل می‌ندازه و امان از الآن که انگاری دوتا از شکوفه‌های باز شده‌ی رز رو چسبوندی به لپ‌هاش.
با صدای آروم می‌خندم و می‌گم:
- الآن میام دلبر خجالتی عمو ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
از اتاقم بیرون میرم و بی معطلی از پله‌ها پایین میرم. می‌دونم عمو ولی و صنم بانو تا من هم سر سفره نشینم صبحانه رو شروع نمی‌کنن. نمی‌خوام دیر برسم و دوتا مرغ عشق پیر و عاشقم رو از لذت خوردن نون داغ و تازه محروم کنم.
با عجله از اتاق بیرون میرم. پله‌ها رو دوتا یکی پایین میرم و خیلی زود از در ویلا خارج میشم.
تند تند روی شن‌های درشت کف حیاط راه میرم. جلوی در خونه‌ی عمو ولی و صنم بانو که می‌رسم مکث می‌کنم. اینقدر با عجله تا اینجا اومدم که نفس نفس می‌زنم. نفس عمیقی می‌کشم و با پشت دستم ضربه‌ای به در می‌زنم.
- بیا تو نهال جان.
با شنیدن صدای عمو ولی لبخند روی لب‌های کوچیک و گوشتی‌م جا می‌گیره. در رو باز می‌کنم و عمو ولی و صنم بانو رو می‌بینم که سر سفره نشستن.
- سلام. صبح بخیر.
- صبح بخیر نهال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
صبحونه رو تو سکوتی که بین ما سه نفر حاکم می‌خورم. یعنی معده‌م به چندتا تکه نون خالی و یه لیوان چای تلخ اکتفا می‌کنه و ذهن پر از سوالم که همش مربوط به اومدن فرامرز و پریشونی عمو ولی و صنم بانو میشه بیشتر از این کشش اینجا نشستن رو نداره.
به صنم بانو نگاه می‌کنم که به سفره‌ی گل گلی قرمز رنگ زل زده و لیوان چایش دست نخورده باقی مونده.
آروم از جام بلند میشم و زمزمه وار میگم:
- ممنون صنم بانو. من میرم گلخونه.
منتظر جواب نمی‌مونم و خودم رو از جو سنگین اتاق بیرون می‌ندازم. به سمت گلخونه میرم. هنوز هم صدای بچگی هام رو بین نهال‌ها و گلدون‌های سفال می‌شنوم. خودم رو می‌بینم که بین گلدون‌های گلخونه می‌دوم و بازی می‌کنم. صدای مامان مهربانو رو می‌شنوم که مدام تکرار می‌کنه« نهال، مواظب باش گلدون‌های سفال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- به چی فکر می‌کنی دخترم؟
با صدای عمو ولی نگاهم رو از گلدون‌های سفالی که با سادگی‌شون زیبایی غنچه‌های رز و محمدی رو بیشتر کردن می‌گیرم و بهش نگاه می‌کنم.
- به گذشته. به روزای بعد رفتن مامان مهربانو. به روزی که فرامرز اومده بود تا به خیال خودش تکلیف شما رو مشخص کنه. اما وقتی فهمید مامان مهربانو اینجا رو به اسم شما کرده و ویلا رو به اسم من، تکلیف خودش مشخص شد و نشست سر جاش!
با چشمای نمدارم به چهره‌ای نورانی و پر از غم پیرمرد زل می‌زنم و با صدایی که پر از التماس و استرس می‌پرسم:
- فرامرز چرا اومده بود اینجا عمو ولی؟
بیلچه‌ی کوچکی که توی دستش داره رو به سمتم میگیره و آروم و با عطوفت میگه:
- بیا مشغول کار باشیم ‌و حرف بزنیم. مشغول در آوردن نهال‌های کوچیک از پلاستیک‌های سیاهشون میشم و منتظرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
برخلاف تصور عمو ولی، با لبخند پوزخند می‌زنم.
- از مردی که بعداز سی سال زندگی عاشقانه، به زنش خ**یا*نت می‌کنه و باعث سکته کردنش میشه همچین پیشنهادی بعید نیست. نه عمو ولی؟!
اصلاً بودن و نبودن فرامرز برا من چه فرقی می‌کنه؟
خیره به نهال‌هایی که کنار هم چیده شدن و برعکس منِ نهال، منتظر یه گلدون بزرگ‌تر برا زندگی کردن و بارور شدن هستن، با بغض حرفم رو ادامه میدم:
- اون پنج سال که برام مرده. توی همون لحظه‌ای که فهمیدم مامان مهربانو که عاشقانه می‌پرستیدش طاقت نیاورده و سکته کرده، فرامرز هم برام مرد.
نگاهم رو از نهال‌ها و گلدون‌های سفالی کنارشون می‌گیرم و به صورت عمو ولی نگاه می‌کنم. غم چهره‌ی پیرمرد این قدر آشکار که از دیدنش قلبم فشرده میشه.
لبخند مهربونی به صورتم می‌زنه و آروم میگه:
- باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
این امام زاده آخرین جایی که دارم دونه به دونه‌ی سنگ قبرهاشو دنبال گم شده‌‌م می‌گردم. قبرستونی نمونده که توی این دو سال نگشته باشم. جاوید نامی نمونده که مشخصاتش به گم شده‌ی من شبیه باشه و من دنبال خانواده‌اش نگشته باشم. نمی‌دونم اگه اینجا هم پیداش نکنم و نتونم نشونه‌ای از خانواده‌ش پیدا کنم چطور می‌تونم به زندگی‌ام ادامه بدم. نمی‌دونم برادرم که ظاهراً خبری از خانواده‌ی جاوید نداره واقعاً پیگیر کاری که بهش سپردم هست یانه‌؟ به سنگ قبرهای روی زمین نگاه می‌کنم. از مرمر‌های سیاه و سفید و مختلفی که روی قبر ها گذاشته شدند میشه فهمید آدمی که توی اون قبر خوابیده پولدار بوده یا فقیر. مر‌مرهای سیاه و شکیل یا سنگ‌های عادی و ساده فرق آدم های زیر خاک خوابیده رو مشخص می‌کنند اما... مرگ تفاوتی بین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
- سلام گل پسر. تو که بی ادب نبودی!
صدای همیشه قبراق مهیار لبخند کم رنگی گوشه‌ی لب‌هام میاره . با دست دیگه‌م قفسه‌ی سینه‌م رو که تیر می‌کشه ماساژ میدم و میگم:
- مهیار وقت خوبی برا مزه پرونی نیست. خواهش می‌کنم بگو.
- باشه داداش. بگو کجایی که بیام حضوری صحبت کنیم.
لحن جدی‌ش بهم ثابت می‌کنه که خبر مهمی داره. صدام رو صاف می‌کنم. نمی‌خوام بفهمه حال خوبی ندارم.
- بگو مهیار. خودت می دونی که برام مهم، اگه تونستی نشونه‌ای پیدا کنی همین الان بگو.
سکوت چند ثانیه‌ای مهیار بی طاقتم می‌کنه. کلافه دستی به موهای بهم ریخته‌م می‌کشم. با صدایی که کمی بالا رفته میگم:
- بگو دیگه مهیار.
- باشه بهراد آروم باش تا بگم.
دیگه مطمئن شدم که مهیار نشونه‌ای از گم شده‌م پیدا کرده. سکوت می‌کنم. یعنی استرسی که کل وجودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر
عقب
بالا