- تاریخ ثبتنام
- 20/10/20
- ارسالیها
- 135
- پسندها
- 2,252
- امتیازها
- 11,563
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #21
صدایی آشنا توی گوشهام پیچیده. سوزش خفیفی روی دست راستم احساس میکنم و سنگینی قفسهی سینهام بیشتر از هر چیز آزارم میده. پلکهای سنگینم رو از روی هم برمیدارم که چهرهی نگران و خیس از اشک مهیار رو میبینم.
- خداروشکر که چشمات رو باز کردی داداش.
با دست چپم ماسک اکسیژنی که روی بینی و دهنم رو گرفته برمیدارم. با صدایی گرفته که از قعر چاه بیرون میاد رو به مهیار میگم:
- چرا من اینجام؟ من پیداش کردم مهیار، تو که زنگ زدی... .
دیگه نفسم یاری نمیکنه. مهیار با گذاشتن دوبارهی ماسک روی صورتم مانع از حرف زدنم میشه. همزمان قطرات اشک از چشم هر دومون جاری میشه، مهیار دستم رو بین دست های یخ بسته از نگرانیش میگیره و تند تند میگه:
- آروم باش بهراد جان. حالت هنوز خوب نشده.
وقتی با هم صحبت میکردیم حالت...
- خداروشکر که چشمات رو باز کردی داداش.
با دست چپم ماسک اکسیژنی که روی بینی و دهنم رو گرفته برمیدارم. با صدایی گرفته که از قعر چاه بیرون میاد رو به مهیار میگم:
- چرا من اینجام؟ من پیداش کردم مهیار، تو که زنگ زدی... .
دیگه نفسم یاری نمیکنه. مهیار با گذاشتن دوبارهی ماسک روی صورتم مانع از حرف زدنم میشه. همزمان قطرات اشک از چشم هر دومون جاری میشه، مهیار دستم رو بین دست های یخ بسته از نگرانیش میگیره و تند تند میگه:
- آروم باش بهراد جان. حالت هنوز خوب نشده.
وقتی با هم صحبت میکردیم حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر