• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نهال نطلبیده، مراد است | زهره رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زهره.ر
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,710
  • کاربران تگ شده هیچ

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
صدایی آشنا توی گوش‌هام پیچیده‌. سوزش خفیفی روی دست راستم احساس می‌کنم و سنگینی قفسه‌ی سینه‌ام بیشتر از هر چیز آزارم میده. پلک‌های سنگینم رو از روی هم برمی‌دارم که چهره‌ی نگران و خیس از اشک مهیار رو می‌بینم.
- خداروشکر که چشمات رو باز کردی داداش.
با دست چپم ماسک اکسیژنی که روی بینی و دهنم رو گرفته برمی‌دارم. با صدایی گرفته که از قعر چاه بیرون میاد رو به مهیار میگم:
- چرا من اینجام؟ من پیداش کردم مهیار، تو که زنگ زدی... .
دیگه نفسم یاری نمی‌کنه. مهیار با گذاشتن دوباره‌ی ماسک روی صورتم مانع از حرف زدنم میشه. همزمان قطرات اشک از چشم هر دومون جاری میشه، مهیار دستم رو بین دست های یخ بسته از نگرانیش می‌گیره و تند تند میگه:
- آروم باش بهراد جان. حالت هنوز خوب نشده.
وقتی با هم صحبت می‌کردیم حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
با اینکه شب خوبی نداشتم اما باید دوباره نقاب لبخند روی لب‌هام باشه. نمی‌دونم چند تا، اما حتی اگه یه دونه مامان هم امروز توی شیفت من تو زایشگاه بستری باشه نباید شیرین‌ترین خاطره عمرش رو خراب کنم.
از درب پشتی زایشگاه که دقیقاً روبه روی ایستگاه پرستاری بخش هست وارد میشم.
صمدی رو می‌بینم که مثل همیشه کتاب به دست روی یکی از صندلی‌ها نشسته‌‌ و با چشم‌های گرد مثل تیله‌ش به خط‌های کتاب خیره شده.
-‌ سلام.
اول سرش رو بلند می‌کنه و با دیدن من مثل اینکه بهش برق وصل شده باشه از جاش می‌پره.
- سلام خانم دکتر صبح به خیر.
با اینکه دانشجوی ترم آخر ماماییِ، اما خیلی از حرکاتش بچه‌گانه ست. حتی صورت تپل و گردش با اون چشم های تیله‌گون قهوه‌ای بچه‌تر نشونش میده و گاهی باعث میشه شک کنم که بالاخره یه مامای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
دوباره با لبخند به سمت ترنم برمی‌گردم که می‌بینم صورتش رو مچاله کرده و قطره‌ای اشکی از چشم راستش که سمت من هست سرازیر شده و تا داخل گوشش اومده. کنارش روی تخت می‌شینم و با گرفتن دستش که خیلی سرد به نظر میاد آروم زمزمه می‌کنم.
- آروم باش عزیزم. اگه می‌تونی به سوال‌هام جواب بده.
چشم های کشیده‌ش رو روی هم فشار میده و باشه ی آرومی میگه.
- خب اول بگو ببینم دردت از کی شروع شده؟
با دست چپش که روش سرم وصل شده اشک‌های صورت لاغر و استخونی‌اش رو پاک می‌کنه و آروم میگه:
- از دیشب!
دستم رو روی موهای لختش که دور گردنش ریخته می‌کشم.
- خب از شب تا حالا چند بار درد داشتی؟ چند ساعت یک‌بار شروع میشه؟
بهم نگاه می‌کنه و این بار با صدای بلندتری که حاکی از تموم شدن درد هست جوابم رو می‌ده.
- حدودا دو ساعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
امروز، روز کاری خلوتی هست و فقط سه تا مامان توی بخش بستری هستن. یکی از دو تا مامانی که بعد از ترنم بستری شدن، زایمان راحتی داشت و حالا توی ریکاوری هست تا کارهای خودش و نوزاد انجام بشه و به بخش منتقل بشن. مامان دیگه هم که به هیچ صراطی مستقیم نیست و انگار نه انگار که توی هفته‌ی چهل و یک بارداری!
حتی تزریق دُز زیادی از آمپول پیتوسین* هم نتوانسته بهش کمکی بکنه و دست آخر داره برای رفتن به اتاق عمل و انجام سزارین آماده میشه.
بعد از خوردن نهار و کمی استراحت، از اتاق استراحت پرستارها بیرون میرم.
فکر می‌کنم چیزی تا زایمان مامان ترنم نمونده و تنها گذاشتنش کار درستی نیست. از ایستگاه پرستاری که بیرون میرم، خانم تقریباً میانسالی رو می‌بینم که از اتاق ترنم بیرون میاد و به سمت درب خروجی زایشگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
- وقتی به این مرحله می‌رسیم باید تصمیم مهمی بگیریم. اینکه مادر نیاز به کمک ما داره یا نه؟ توی این مرحله اگر حتی دنیا اومدن نوزاد دو دقیقه بیشتر طول بکشه ممکن باعث کم رسیدن اکسیژن و مشکلات مغزی جبران ناپذیری بشه. اما خداروشکر این مامان حرف گوش کن با اینکه زایمان اولش هست نیاز به کمک ما نداره.
با صدای جیغ بلند ترنم دست از توضیح دادن می‌کشم. چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشه که صدای گریه‌های نوزاد پسری زیبا با موهایی بور کل اتاق رو پر می‌کنه.
- سلام سلام فرشته!
بعد از بستن قیچی های کلامپ، بچه رو روی شکم مامانش می‌ذارم تا عطر و بوی مامان آرومش کنه. اشک‌های ذوق ترنم جاری شدن و قربونت صدقه رفتن های مادرانه‌ش از همین ثانیه‌های اول شروع شده. با همون بغض توی گلوش با پسر کوچولوش حرف می‌زنه.
- مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
بعد از تموم شدن کارهای مامان ترنم و کارها. آزمایشات مربوط به نوزاد، مثل همیشه سراغ گوشیم میرم.
- مامان ترنم اجازه هست از گل پسرت یه عکس بگیرم برا یادگاری؟
دیگه توی چهره‌ش بغض نیست، دیگه اثری از درد نیست. شوق دیدن و بغل گرفتن بچه‌ش حسابی حالش رو خوب کرده اما هنوز غم توی اعماق چشم‌هاش موج می‌زنه.
- خواهش می‌کنم، چرا که نه.
بعد از عکس گرفتن از آراد و نوشتن اسمش روی عکس دوباره رو به ترنم می‌کنم.
- خب مامان جان من شیفتم تموم شده باید برم، مراقب خودت و فسقلی بچه باش.
- ممنون خانم دکتر، خیلی خوشحالم که دکتر خوب و مهربونی مثل شما داشتم.
چشمکی براش می‌زنم و به سمت درب خروجی اتاق میرم دستم رو که روی دستگیره می‌ذارم صدام می‌کنه.
- خانم دکتر!
برمی‌گردم و با لبخند جوابش رو میدم.
- جانم.
- میشه شماره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
دوباره مانتو و شال حریر مشکی‌م رو می‌پوشم تا خود واقعی‌م بشم‌. لبخند روی لب‌هام محو شده. امروز با دیدن ترنم و بغضی که اثر درد بی مادری بود، حالم بدتر از روزای دیگه شده‌. دلم پنجره‌ی رو به گلخونه‌ی اتاقم رو می‌خواد. بیشتر از روزای قبل هوای جاوید به سرم زده. باید براش تعریف کنم که بعد از مدت‌ها یه دوست پیدا کردم که از قضا خیلی شبیه به خودم! کیف دستی چرم مشکی رنگم رو برمی‌دارم و گوشیم رو داخلش می‌ذارم. می‌خوام مثل هر روز از درب پشتی زایشگاه بیرون برم اما برای یک لحظه یاد بغض و تنهایی ترنم می‌اُفتم. در کسری از ثانیه ناخودآگاه نظرم عوض میشه و به طرف اون یکی درب سالن که دقیقاً روبه‌روی اتاق ترنم هست راه می‌اُفتم. با باز شدن در، چهره‌ی رئیس بیمارستان، دکتر نیک‌زاد و همون خانم میانسال که الآن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر
عقب
بالا