متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سی و دومین روز ماه | غزل نارویی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 887
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
احساس راحتی نداشت؛ اما حرفی نزد و لب گزید. آخ خنده‌های آن پسر، رفتارهای حرفه‌ای‌اش! انگار مدت‌ها شغلش لبخند زدن به دخترهای جوان و دل بردن از آن‌ها بود!
دوست نداشت واکنشی نشان دهد، هنوز قهقهه‌های پیتر را به یک حرف ساده و احمقانه‌اش از یاد نبرده بود. همیشه درمورد او همین‌طور فکر می‌کردند! درونگرای مغروری که حرف زدن بلد نیست؛ برعکسش را که می‌دیدند هرکدام از چشم‌هایشان به اندازه یک توپ بیسبال بزرگ می‌شد.
- من یک کافه این اطراف می‌شناسم، بیا بریم اون‌جا کمی صحبت کنیم.
او همراه پسر پرانرژیِ کنارش به طرف کافه حرکت کرد. بیرون از پارک، وسط گل‌فروشی و یک آموزشگاه ساز که از پشت شیشه‌اش هم می‌شد آن وسایل جذاب را دید، یک کافه با فضای چوبی و نیمه تاریک قرار داشت که خیلی بزرگ نبود.
وارد شدند، بوی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
از لیوان بلند و کاغذی درون دستان پیتر، بخار داغ به آسمان پرواز می‌کرد. پسر، لیوان را آهسته به دست جولیا سپرد. جولی که گویا دهانش را ضد آتش ساخته بود، همان‌طور گرم و سوزاننده چند جرعه‌ای شکلات داغ را نوشید؛ بلکه شیرینی‌اش باعث شود او به خودش بیاید. هنوز هم نگین‌های برف از آسمان پایین می‌ریخت.
همان‌جا نشسته بود و بی‌حرکت به نقطه‌ای نگاه می‌کرد، آن پسر هم همین‌طور! حرف‌هایی که می‌زد، عکس‌العمل‌هایی که می‌داد تحت کنترلش نبودند.
- تو... .
حرف پیتر را قطع کرد. موهای کوتاهش را از میان صورتش پس زد و لب باز کرد:
- از بچگی، تاریکی رو دوست نداشتم. موجوداتی که زیر تختم بودن، ارواحی که خودشون رو جای لباس‌های توی کمد جا می‌زدند برای من عادی نبود.
صدایش را صاف کرد و در همان حالت ادامه داد:
- من از تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #15
«کندن دندان‌های لق»
آشغال‌ها باید دم در گذاشته شوند؛ هرچه بیشتر نگهشان داریم، زندگی بیشتر بوی تعفن می‌گیرد.

عصر بود و کم‌کم خورشید، میان ابرها ناپدید می‌شد. دخترک مشکی پوش روی تابوت مادرش خم شده بود و اشک می‌ریخت. پدر، آهسته دستش را کشید و او را از روی زمینی که بوی مدفوع گاو و گوسفند می‌داد بلند کرد.
- گریه نکن! حالا روحش رها شده!
صدای زنگ موبایلش، او را از چرت عصرانه کوتاه بیرون کشید. انگار که روی کتاب جدیدش از خستگی زیاد بی‌هوش شده بود. به ناچار همان‌طور که چشم‌هایش را با انگشت می‌فشرد، نزدیک تخت کرم رنگش رفت و آن را برداشت.
او موهایش را با یک گیره بالای سرش جمع کرده بود و روی میز کارش از بی‌حوصلگی جان می‌داد. نور مانیتور چشم‌هایش را بدجوری اذیت می‌کرد.
- سلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #16
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
استقبال از پدر، مدت زیادی طول نکشید.
هوا هنوز کاملاً تاریک نشده بود؛ اما آن‌ها چندی بعد پشت میز چوبی سه نفره برای صرف شام جای گرفتند. این سبک از زندگی کاملاً راضی کننده و طبیعی به نظر می‌رسید!
- پروردگارا و ای مسیح، ما از تو سپاسگزاریم! تو ما را با نعمت‌های فراوان زمینی خود پر کردی. ما را از پادشاهی آسمان محروم نکن!
پس از خواندن دعا، آقای جکسون خوردن غذا را آغاز نمود. هیچ حرفی برای گفتن نداشتند. شاید اگر پدرش سعی می‌کرد کمی او را درک کند، وضعیت روحش‌اش تغییر می‌کرد. آن ایمیل لعنتی! همه افکار پریشانش زیر سر همان ایمیل بود!
قاشق و چنگال را در دست گرفت و اولین لقمه را در دهانش مزه‌مزه کرد. ناخودآگاه به آقای جکسون خیره شده بود. هروقت لقمه‌ای را به دهان می‌گذاشت، چند خورده غذا به ریش‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #18
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #19
- وقتی شب میشه اون موجودات سراغت میان! زبونت رو می‌برن و روی یک طناب بلند سرخ می‌کنند تا خوراک گربه‌های کوچه و خیابون بشه؛ بعد هم چشم‌هات رو با چشم‌های عزیزترین عروسکت جایگزین می‌کنند! این قشنگ نیست جولیا؟
عرق سرد از پیشانی‌اش می‌چکید.
- هیچ کس دلش نمی‌خواد با تو حرف بزنه! تو حتی بلند نیستی راه مدرسه تا خونه رو تنهایی بری!
آخرین صدا تیر خلاص را به تمام وجودش زد:
- پس یه گربه ترسویی!
فریادش را در بالش نرم و بی‌نوا خفه کرد. این دنیای لعنتی از جانش چه می‌خواست؟ روی تخت نشست. وسایل اتاق دور سرش چرخ می‌خورد. عقربه‌های ساعتِ گرد روی دیوار قهقهه می‌زدند.
وقت بیرون گذاشتن آشغال‌ها بود! باید تمام حس‌های به درد نخور وجودش را دور می‌ریخت. در یک حرکت ناگهانی تصمیم گرفت شماره ربکا را بگیرد.
آرام از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا