- ارسالیها
- 2,611
- پسندها
- 44,199
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 33
- نویسنده موضوع
- #21
از وضع فعلی، حالش بهم می خورد. بی آن که بفهمد دوید و دوید. به هیچ عنوان نمیخواست تئودور آسیب ببیند، به هیچ عنوان! جانش گویا مانند یورناهای رنگارنگ، هوس بیرون کشیده شدن از چشمانش را داشت. گویا زندانی شدن مانند یورناها در آن گویهای ریز زیر دستان شنل پوشان را دوست داشت.
دیمیتری قبل از هر عکسالعمل آن شنل پوش، تئودور را کمی هول داد و سپس مشت سنگینی به صورت مرد زد. شاید نزدیک شدن به آنها کار آسانی بود ولی از ترس مرگ کسی نزدیکشان نمیشد؛ مانند خیلی از اهداف، رسیدن به آنها آسان است ولی ترس شکست، نمیگذارد ما پیروز شویم.
مرد شنل پوش با بهت به سمت دیمیتری برگشت. با خشم به سمتش قدم برداشت و یقهاش را گرفت. صدای بم و بزرگانهی مرد در گوش دیمیتری پخش شد.
- آخه عوضی، خیال میکنی عرضهت از...
دیمیتری قبل از هر عکسالعمل آن شنل پوش، تئودور را کمی هول داد و سپس مشت سنگینی به صورت مرد زد. شاید نزدیک شدن به آنها کار آسانی بود ولی از ترس مرگ کسی نزدیکشان نمیشد؛ مانند خیلی از اهداف، رسیدن به آنها آسان است ولی ترس شکست، نمیگذارد ما پیروز شویم.
مرد شنل پوش با بهت به سمت دیمیتری برگشت. با خشم به سمتش قدم برداشت و یقهاش را گرفت. صدای بم و بزرگانهی مرد در گوش دیمیتری پخش شد.
- آخه عوضی، خیال میکنی عرضهت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش