- ارسالیها
- 2,611
- پسندها
- 44,199
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 33
- نویسنده موضوع
- #11
هنوز خوابش میآمد و حتی هوای سردی که تا مغز استخوانش هم میرفت نمیتوانست خواب را از سر او بپراند؛ تئودور هم کنارش از سرما خودش را بغل گرفته بود و صدای برخورد دندانهایش بود که باعث شد دیمیتری کلافه تقریبا فریاد بزند:
- دهنت رو ببند صداشون رفته رو مغزم.
تئودور با حرص اخمی کرد و با لحنی شماتتبار و لرزان از سرما گفت:
- همش تقصیر کار... کارهاته دیگه، آخه مغز کل وقتـ... وقتی خوابت میاد چـ... چرا میری دیوار حموم همسایتون رو خـ... خورد میکنی؟ عادتت شده کـ... که دیوار خورد کنـ... کنی؟
دیمیتری همانطور که چشمانش را میمالید زمزمه کرد:
- زن خوشخیال، خیال میکنه خیلی خوشصدا ست، ساعت شش صبح صدا نکرهاش رو میده هوا.
تئودور ناخودآگاه خندید و با دستان بیحسش آرام به بازوی دیمیتری زد.
-...
- دهنت رو ببند صداشون رفته رو مغزم.
تئودور با حرص اخمی کرد و با لحنی شماتتبار و لرزان از سرما گفت:
- همش تقصیر کار... کارهاته دیگه، آخه مغز کل وقتـ... وقتی خوابت میاد چـ... چرا میری دیوار حموم همسایتون رو خـ... خورد میکنی؟ عادتت شده کـ... که دیوار خورد کنـ... کنی؟
دیمیتری همانطور که چشمانش را میمالید زمزمه کرد:
- زن خوشخیال، خیال میکنه خیلی خوشصدا ست، ساعت شش صبح صدا نکرهاش رو میده هوا.
تئودور ناخودآگاه خندید و با دستان بیحسش آرام به بازوی دیمیتری زد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش