- ارسالیها
- 1,633
- پسندها
- 20,870
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 29
- نویسنده موضوع
- #31
جمعه
23 اکتبر
هاکان دوباره نشسته بود روی صندلیهای مترو، در مسیر مرکز شهر. ده هزار کرون اسکناس ناقابل با یک نوار لاستیکی که دورشان جمع شده بود، در جیبش جا خشک کرده بود. قرار بود کار خوبی باهاشان انجام دهد. میخواست یک زندگی را نجات دهد! ده هزارتا پول زیادی بود، و زمانی که به این واقعیت فکر میکردید که از آن کمپینهایی که میگویند «بیا کودکان را نجات بده» ادعا میکردند که: «دههزار کرون میتواند برای یک سال شکم یک خانواده را سیر نگهدارد!» وجدانتان را قلقلک میداد. اما زندگی چه کسی؟ و کجا؟ به هرحال نمیشد از هرجایی ریشه دواند و به اولین معتادی که سر چهار راه نشسته پول تعارف کرد و امیدوار بود از اینکه کار سخاومتمندانه پیش رفته! در هر صورت، باید فردی جوان میبود. میدانست کارش...
23 اکتبر
هاکان دوباره نشسته بود روی صندلیهای مترو، در مسیر مرکز شهر. ده هزار کرون اسکناس ناقابل با یک نوار لاستیکی که دورشان جمع شده بود، در جیبش جا خشک کرده بود. قرار بود کار خوبی باهاشان انجام دهد. میخواست یک زندگی را نجات دهد! ده هزارتا پول زیادی بود، و زمانی که به این واقعیت فکر میکردید که از آن کمپینهایی که میگویند «بیا کودکان را نجات بده» ادعا میکردند که: «دههزار کرون میتواند برای یک سال شکم یک خانواده را سیر نگهدارد!» وجدانتان را قلقلک میداد. اما زندگی چه کسی؟ و کجا؟ به هرحال نمیشد از هرجایی ریشه دواند و به اولین معتادی که سر چهار راه نشسته پول تعارف کرد و امیدوار بود از اینکه کار سخاومتمندانه پیش رفته! در هر صورت، باید فردی جوان میبود. میدانست کارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش