متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

* قو و شبدر و همچنین رز نماد عشق هستند.
* عکس نماد سه مربع در هم تنیده شده که روی کلاه جناب لوگیکو هستش رو به همراه یه سری توضیحات دیگه در تاپیک زیر قرار داده شده:

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
لوگیکو که خود نمی‌تواند با ذاتش که اصولا منطقی‌ست، رفتارهای احساسی ملکه‌ی دل را درک کند برای لحظه‌ای متفکر مکث می‌کند، نوار باریک و قرمز گوشه‌ی ردایش را صاف می‌کند و ادامه می‌دهد:
- شما پس از گستاخی اشلی، به عنوان ملکه‌ی دل واکنشی بچه‌‌گانه از خودتان نشان دادید!
امیلی با سخن لوگیکو، این پرسش در ذهنش ایجاد می‌شود که آیا او اصلا چیزی از احساسات می‌داند؟
- بچه‌گانه؟!
او درست در جلوی مردمش توسط زیردستش تحقیر شده و چهره و اندامش مورد تمسخر قرار گرفته است! حال به واکنش او می‌گوید بچه‌گانه؟! او چطور می‌توانست سکوت کند و مانند ابلهی ضعیف در برابر توهین‌های اشلی هیچ عملی انجام ندهد؟ این است چیزی که لوگیکو از او می‌خواهد؟! کلافه شقیقه‌هایش را ماساژ می‌دهد و می‌گوید:
- یعنی جناب لوگیکو، می‌فرمایید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
آلبرت آخرین نصیحت‌ها را با صدای نازکش بیان می‌کند:
- و در ضمن حواستان باشد که در هنگام سِرو دسر، ابتدا چنگال کوچک را که سمت چپ بشقابتان قرار دارد بردارید. آرام غذایتان را میل کنید و حتماً توجه داشته باشید که در هنگام میل غذا با دهان پر صحبت نکنید.
ملکه پس از اینکه گوشواره‌های قرمزش را می‌آویزد؛ ابتدا در آینه قدی زیر پلکان، نگاهی ناامیدانه به بینی‌ گوشتی‌اش می‌اندازد. سپس بر می‌گردد، به چشمان آبی آلبرت خجالتی نگاهی می‌کند و با لحنی متشکر می‌گوید:
- تمام این‌ها را به خاطر می‌سپارم. ممنونم آلبرت، تو کمک بزرگی هستی.
و بله کمک بزرگی بود! در این مدت تا جایی که می‌توانست سعی کرده بود امیلی را با آداب و رسوم آشنا کند.
آلبرت درحالی که دستانش را همچون اشراف‌زاده‌ای در پشتش قفل کرده، صدایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
دوو بسیار خشک دستش را روی قلبش گذاشته و کمی خم می‌شود، موهای کم‌پشت سفید او و هم‌چنین چین‌های موجود در گوشه‌ی چشمانش، نشان از سن زیادش می‌دهد. کانسینسو که توضیح را واجب می‌بیند برای لحظه‌ای به دِوو نگاه می‌اندازد و پس از لبخندی به سوی او با مهربانی می‌گوید:
- جناب دِوو به مراسمات درباری چندان تمایلی ندارد سرورم، معمولاً در این مراسمات شرکت نمی‌کند... امروز نیز تنها به اصرار من و احترام شما... .
با گفتن این سخن دِوو یکی از ابروهای پرپشتش را بالا می‌اندازد، بی‌صدا پوزخندی می‌زند و بانی حواس‌پرتی کانسینسو می‌شود. تعدادی از درباریان نیز سعی می‌کنند لبخندشان را توسط سرفه پنهان کنند زیرا همه می‌دانند دِوو به تنها کسی که اهمیت می‌دهد دوست قدیمی‌اش، کانسینسو است نه شخصی دیگر و تنها به اصرار او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
کارولین در طی عملی زیرکانه، موهای قهوه‌ای‌اش را کنار می‌زند و گوش‌هایش را که توسط نگین اوپال بزرگی تزیین شده، نمایان می‌کند و می‌گوید:
- بنده نیز در همان مجالسی که بانو پاتریشیا فرمودند حاضر می‌شدم و مانند سایر افراد حق یک رأی را دارا بودم و هم‌‌اکنون نیز امورات مرتبط با جواهرات قصر را می‌گردا... .
- آه کری[11]، دست از بازی با جواهراتت بردار! همگی به خوبی جواهرات بزرگ و باارزشت را دیدیم!
توجه ملکه به شخصی در انتهای میز، در سمت راست متمرکز می‌شود و پسری جوان را می‌بیند که موهای موج‌دار کوتاه؛ اما پرپشتش مانع دیده شدن صورتش می‌شود و تنها بینی‌ای بزرگ و استخوانی آن جنگل پر از موی مشکی را کنار زده و خود را نمایان کرده است. کارولین برای لحظه‌ای سرخ می‌شود و لب‌های صورتی‌اش را برهم چفت می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
دوستان با عرض خیلی پوزش باید بگم که اسم شخصیت جدیدمون که اکسیتو بود تغییر کرد :610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678: چون اسمش به شخصیتش نمی‌خورد برای همین.
اسم جدیدش رِکتائه به معنای صریح!

پس از آن، لوگیکو با ابروهایی درهم رفته و لب‌های چفت شده بر می‌خیزد، هم‌چنان از ملکه دلخور است و چه کسی می‌تواند او را سرزنش کند؟
پیش از آن‌که حرفی بزند لرزه‌ای تالار دوم سرزمین دل را فرا‌می‌گیرد؛ لرزه‌ای عظیم که باعث می‌شود ظروف با صدایی اذیت کننده‌ای با هم برخورد کنند و چلچراغ‌های عظیم و غول‌پیکر سفید تالار همانند گهواره‌ای به حرکت در بیایند. امیلی و سایر اعضا با شتاب صندلی‌های خود را عقب می‌دهند. کشیده شدن صندلی‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
سری به معنای تاسف تکان می‌دهد و با کفش‌های پاشنه بلند مخملی‌اش سکوت راهرو را بر هم می‌زند. احساس شکست و همچینین مورد تمسخر قرار گرفتن همیشه جزو بدترین ترس‌هایش بوده و در طی این چند روز بیش از همه چیز این دو مورد را تجربه کرده. چطور فکر می‌کرد که قرار است همه چیز به خوبی بگذرد؟! چطور فکر می‌کرد که از آن پس می‌تواند همچون ملکه‌ای قدرتمند جلوه کند؟! نفس تنگی به او هجوم می‌آورد، گویا که دیوار‌های سفید_قرمز راهرو با آن قاب‌هایی از خنده‌ها و شادی‌های اشرافیان به او نزدیک می‌شوند و قصد دارند او را خفه کنند. قدم تند می‌کند و هنگامی که به اتاقش می‌رسد و نفس حبس شده‌اش را رها می‌کند، ندیمه‌ای با لبخند و چهره‌ای بشاش به او تعظیم می‌کند و سپس در را برای امیلی می‌گشاید، بی‌حرف و اشاره‌ای وارد اتاقش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
از خواب ناآرامش بیدار می‌شود و دستی بر شقیقه‌های دردناکش می‌کشد، بوی عطرهای شیرین پخش‌ شده سردردش را افزایش می‌دهد. با چشمان قرمز شده‌یِ گِردش نگاه سرگردانش را در اتاق برهم ریخته‌ می‌گرداند، صحنه‌ی عصبانی شدنش و برهم ریختن لوازمش، در جلوی چشمانش تداعی می‌شود. درحالی که با گوشواره‌های نگین قرمزش بازی می‌کند، در ذهنش از خودش می‌پرسد که چرا تا این حد نسبت به آن اتفاق ناگوار واکنش داده است. آهی می‌کشد و به آثار عصبانیتش که اتاق بزرگ و زیبایش برهم ریخته و شلوغ کرده چشم می‌دوزد. ندیمه دری می‌زند و با تردید وارد می‌شود برای لحظه‌ای به آشوب به وجود آمده می‌نگرد، دستی بر دامن کوتاه سفید_ قرمزش می‌کشد و محتاط می‌گوید:
- ملکه، وزیر اعظم قصد ورود دارند.
ملکه دستپاچه، ناگهانی بلند می‌شود که سردردِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
فصل دوم: سفید و سیاه، خاکستری نمی‌شود!
سَرِ خود را بالا بگیر و با منطق، افکارت را بگو، اگر نظری نداری نیز، سربالا از سخنان فکر شده‌ی این سرزمین بهره ببر. تا زمانی که پشت اخلاقیاتت، خِرَد باشد با غرور راه برو اما! زمانی که پشت افکارت احساس بود نه منطق، از گفته‌هایت بترس چرا که پس از گفتن سخنانت، تو مسئول تمام پیشامد‌های بعد هستی!
***
با مهره‌ی سربازش، قلعه‌ی سفید او را می‌زند. آرگومنتو با او مقابله می‌کند و درحالی که با اسبش وزیر او را مورد تهدید قرار می‌دهد، رضایت‌مندانه می‌گوید:
- همان‌طور که انتظار داشتیم شد سرورم.
اریک با غرور چانه‌ی گردش را بالا می‌گیرد و به چهره‌ی همیشه متفکر آرگومنتو چشم می‌دوزد و می‌گوید:
- از همان ابتدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا