متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #31
اریک با شتاب برمی‌گردد و با قدم به سوی کمپرنو، همراه با صدایی مواخذه کننده می‌گوید:
- و در نهایت، نقش من به عنوان پادشاه چیست که آن را با من درمیان نگذاشته‌اید؟!
آرگومنتو قصد مداخله می‌کند که بتواند در این مهلکه‌ی به وجود آمده کمپرنو را تنها نگذارد، شاید که بتواند با گردن گرفتن اشتباهش، بخشی از عصبانیت اریک را به سوی خود روانه کند؛ اما کمپرنو این موضوع را تشخیص می‌دهد و پیش از او با عجله لب می‌گشاید و می‌گوید:
- گمان می‌کردم که این موضوع آن‌چنان اهمیت نداشته باشد و به زودی رفع شود برای همین قصد کردم که این موضوع را بیان نکنم تا برای شما دغدغه‌ای جدید به وجود نیاورم.
اریک دکمه‌ی کت مشکی‌اش را با عصبانیت می‌گشاید و سخنانش را با خشم بیان می‌کند:
- و حالا این موضوع دردسرساز‌تر از قبل شده!
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #32
پولیتو با لبخند از پله‌های سنگیِ کم‌ارتفاع بالا می‌آید و پس از اینکه هم‌سطح با کمپرنو قرار گرفت، سری کوتاه برای اویِ ناامید و غمگین تکان می‌دهد و با افتخار سرش را به عنوان تعظیم برای اریک کمی خم می‌کند. با چشمان گربه‌ای‌اش به اریک زل می‌زند و می‌گوید:
- مفتخرم این مسئولیت‌ را تا زمانی که جناب کمپرنو برگردند، با تمام وجود بپذیرم!
اریک بی اهمیت به سخنان او پرونده‌ی کمپرنو را می‌بندد و بی‌توجه به او می‌گوید:
- خوب است، حال جناب پولیتو، پیشنهادی برای حل این مشکل دارید؟
لبخندی فراخ چهره‌ی حاکم جدید جناح راست را فرا می‌گیرد و باعث می‌شود که لب بالایی باریک او از پشت سبیل‌های مشکی‌اش کمی نمایان شود. با افتخار چانه‌اش را بالا می‌گیرد و می‌گوید:
- البته! از نظر بنده، بهترین راه حل استفاده از گوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #33
فصل سوم: عشق می‌خواند مرا!
در میان هزاران صدای وجودی‌ام، نوایی دل‌انگیز شروع به نواختن می‌کند و نوید زندگی‌ای پرشور می‌دهد. موسیقی‌اش صدای افکارم را کم کرده و در تاروپود وجودی‌ام مِهر را وصله می‌کند، این عشق است! عشقی که مرا به سوی خودش فرا می‌خواند!
***

دنیای واقعی، ضمیروالا (اریک اصلی)

به کاغذ‌های روبه‌رویش زل زده اما افکارش در سویی دیگر سیر می‌کند. قلم مشکی را که مدتی می‌شود در دستش بی‌حرکت مانده، بر روی میز می‌اندازد. به برگه‌های تلنبار شده بر روی میز، زل می‌زند. در کنار تمام افکاری که او را از کار می‌اندازند، بخش خودآگاه مغزش مرتبا می‌گوید:
" به کارت برس! به کارت برس!"
اما برخلاف همیشه این‌بار از افکارش شکست می‌خورد و پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #34
از سرعتش می‌کاهد و به قاب نقاشی رنگ و رو رفته‌ای که روی دیوار است زل می‌زند و به جای آن طرح قدیمی، تصویر خنده‌های زیبا و پر عشوه‌ی اشلی در زمینه‌ی پوست کک و مکی‌اش، در مقابلش نقش می‌بندد و او را مصمم می‌کند که به سوی یکی از فروشگاه های والمارت[23]، محل کار دوست‌دختر سابقش برود. هنگامی که به طبقه‌ی اول می‌رسد و از شرکت خارج می‌شود، آفتاب روشن ظهر، با فضای به نسبت تاریک پلکان تضادی ایجاد کرده و چشمانش را به درد می‌آورد، با اخم ریزی دستی برای تاکسی زرد تکان می‌دهد و پس از ایستادن تاکسی سوارش می‌شود. بدون سخنی اضافی، تنها مقصد را به راننده اعلام می‌کند. به صفحه‌ی ساعت نقره‌ای گردش می‌نگرد و هنگامی که ساعت، عدد یک و نیم را با عقربه‌هایش گزارش می‌کند، لبخندی می‌زند؛ چراکه در این ساعت، فروشگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #35
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

بچه‌ها فصل جدید خوب شروع شده؟
لطفا نظرتون رو در گفتمان بگین:

(نظرتون در مورد جلد چیه؟ :610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678: )
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
به پشتی صندلی تکیه می‌دهد و هم‌زمان با تکان دادن پاهایش، با دستانش نیز بر روی میز چوبی قهوه‌ای رنگ ضرب می‌گیرد، سپس چشمان مشکی ریزش را در کاسه می‌چرخاند و همراه با آهی به ساعت نقره‌ای رنگش می‌نگرد، عقربه‌های ساعت اعلام می‌کنند که بیست دقیقه از ساعت شش بعدازظهر پاییز گذشته و او همچنان نیامده است! به فنجان سفیدش که بوی دلنشین کاپوچینو از آن ساطح می‌شود، می‌نگرد و آن را بر می‌دارد، به مردم شهر که از کنار یکدیگر عبور می‌کنند تا در این گرگ‌ومیش شب به مقصد جداگانه‌ی خود بروند نگاه می‌کند و جرئه‌ای از فنجانش را فرو می‌دهد، طعم تلخ و شیرین نوشیدنی محبوبش بر دلش می‌نشیند و گرمای آن به بدنش رسوخ کرده و آن مقدار سوز پاییزی که از زیر پولیورش احساس می‌کرد را از بین می‌برد. به شیشه‌ی سمت راستش که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #37
جیکوب گره‌ی دستانش را باز می‌کند، ابروهای مشکی‌اش را بالا می‌اندازد و با چشمان هم‌رنگ پوستش به او مشتاق می‌نگرد، اریک نگاه از چشمان جیک می‌گیرد و با انگشتش مسیر دایره‌ای دور فنجان را طی می‌کند و گوشه‌ی لبانش را با زبانش تر می‌کند سپس گویا که کلمات به زور می‌خواهند از لبانش بیرون بیایند، به سختی می‌گوید:
- با... دوست پسر سابقش بود.
پیش از اینکه تصمیم بگیرد که اتفاق ظهر را با جزئیات تعریف کند یا خیر، سوت بلند جیکوب که به قصد صدا کردن پسرک گارسون زده، او را از جای می‌پراند. چشم از فنجانش می‌گیرد و رنجیده خاطر، با سکوت به اویی می‌نگرد که درحال سفارش دادن دو قهوه اسپرسو به پسرک گارسون است، آهی می‌کشد و با اخم به او می‌نگرد، همه‌ی کسانی‌ که با اریک آشنا هستند می‌دانند او از این‌که کسی کلامش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
زنگ در را به صدا در می‌آورد و سعی می‌کند از پشت پنجره و پرده‌ی نازک و توری، داخل خانه را دید بزند. کمی که می‌گذرد، هیکل لاغر پاتریشیا از پشت پرده‌ی سفید رنگ دیده می‌شود. پاتریشیا در را باز می‌کند و همان‌طور که با لبخند به پسرش می‌نگرد، با پیشبند نارنجیِ مملو از طرح‌های پرتقال و با ملاقه‌ی چوبی‌ در دستش روی نوک پایش می‌ایستد و پسرش را در آغوش می‌کشد. اریک لحظه‌ای هیکل باریک مادرش را در آغوش می‌گیرد و بوی عطر ملایمش را که توسط بوی غذا سخت‌تر تشخیص داده می‌شود، استشمام می‌کند. پاتریشیا کمی از او دور می‌شود، با همان ملاقه‌ی در دستش برمی‌گردد و از چهارچوب در به ساعت گرد سفید و ساده‌ی روی دیوار که درست روبه‌روی در قرار دارد، اشاره می‌کند و اخم کمرنگی چاشنی چهره‌‌اش کرده و می‌گوید:
- اریک،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #39
درحالی که سیل گلایه‌هایش را بر سر اریک روان می‌کند، هم‌زمان ملاقه‌ی چوبی‌اش را در قابلمه‌ی سُس پاستا می‌گرداند و سپس زیر گاز را خاموش می‌کند و پیش بندش را با خستگی می‌کَنَد. صدای سلام کارولین می‌آید و سپس دستان باریک و برنزه شده‌ی کارولین، از پشت اریک را در آغوش می‌گیرد، خم شدن کارولین برای نشاندن بوسه‌ای بر روی گونه‌ی بردارش همانا و ریختن موهای بلند لختش بر شانه‌های اریک همانا. پس از اینکه عقب می‌کشد، اریک ابرویی بالا می‌اندازد و گمان می‌دارد که خواهرش این ماه نیز بیش از حد ولخرجی کرده و پول کم آورده که این‌طور نازش را می‌کشد؛ اما به روی خود نمی‌آورد و می‌گوید:
- سلام کری، دانشگاه چه خبر؟
کارولین بر روی صندلی قهوه‌ایش می‌نشیند و برای خودش مقداری پاستا می‌ریزد و همراه با چشمک، با لحنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #40
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا