• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #71
- فکر می‌کنی پناه الان داره تو زندگی نباتی سر می‎‌کنه؟ نه! اون از وقتی به دنیا اومده توی یه زندگی نباتیه مهرو! فکر می‌کنی اگه به این وضع ادامه بدی فردا که بزرگ شد بچه‌ی نرمالی می‌شه؟ نمی‌شه! هیچ بچه‌ای بعد این اتفاقات تو بزرگسالیش نرمال نمی‌مونه، اونم می‌شه یکی مثل هزارتا آدم که با مشکلات روانی دست و پنجه نرم می‌کنن.
مهرو نگاه خیسش را به من دوخت و با غصه گفت:
- می‌شه مگه نه؟!
سرم را بالا و پایین تکان دادم و حرف آرمان را تایید کردم، آرمان خودش را کمی جلو کشید و با نفس عمیقی گفت:
- به جان تو مهرو؛ که قد خواهری که از دستش دادم دوستت دارم قسم می‌خورم‌ اگه می‌دونستم سینا یک درصد آدم درست بشویی بود هیچ وقت ازت نمی‌خواستم طلاق بگیری، اما ما اون‌ روز که رفتیم شرکت برا مجاب کردنش اون با یه زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #72
- جانم؟
- الو دکتر؟ سلام.
لبخندی روی لب‌هایم نشست و با روی گشاده گفتم:
- سلام مهرو؟ خوبی؟
صدایش از آن سوی خط همچون حریری روی اجزای صورت و گوش‎‌‌هایم کشیده شد.
- الان خوبم... میگم می‌شه با شما و آرمان صحبت کنم؟
از پشت میزم بلند شدم؛ گوشی را بین شانه و کتفم قرار دادم و با دادن فنجان به دست راستم، نگاهم نشست روی صفحه‌ی سیاه ساعت مچی ام.
- الان؟ دیر وقت نیست؟
- نه میشه بیاید بیمارستان؟
- خبری از پناه هست؟
غم میان صدا و لحنش نشست.
- نه همونطوره.
گوشی را این‌بار در دست چپم گرفتم و با نوشیدن جرعه‌ای از آب روی میز گفتم:
- فقط یکم طول می‎‌‌کشه چون مطبم؛ باید برم دنبال آرمان و بعد باهم میایم، باشه؟
- باشه مشکلی نداره. ممنون ازتون.
تماس را قطع کردم و نگاهم خیره‌ی لیوان پایه بلندی شد که حالا در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #73
- میگم‌ خوب شد محسن آشنا دراومد وگرنه نمی‌تونستیم سرمونو بندازیم پایین و مثل بز بریم و بیایم.
سرم به سمتش چرخید و درحالی که چشم غره‌ای می‌‌رفتم، گفتم:
- می‌خوای یه بلانسبت بگو؟
چشم‌هایش را ریز کرد و با نگاه عاقل اندرسفیهانه‌ای گفت:
- من دقیقا منظورم خودمون بودیم بز گرامی چرا بلانسبت بگم!
مشتم روی بازویش فرود آمد و پر حرص گفتم:
- بی شعوری دیگه!
همانطور که کنار هم راه می‌رفتیم به سمتم چرخید و با حالتی که گویا معمای حل نشدنی‌ای را حل می‌کند؛ چشم‌هایش را گرد کرد و گفت:
- نظرت مهرو چرا صدامون کرد؟
- چه بدونم آرمان سوالاتی می‌پرسیا.
- چه بدونم چیه؟ تو باید یه جواب آره یا نه بگی.
گیج نگاهش کردم و باز از نظر گذراندن تیشرت سرمه‌ای و طرح خنده‌دار رویش گفتم:
- هان؟ بله یا نه چرا؟
دست به سینه ایستاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #74
- از بیمارستان با جیغ و داد انداختمش بیرون و گفتم دیگه نمی‌خوامش گفتم نمی‌بخشمش! بهم گفت اینا همه برای اون دکتره و وقتی گفتم دردت چیه؟ گفت یعنی نمی‌فهمی؟ اون دکتری که دایه‌ی مهربان‌تر از مادر برات شده؛ عاشقته و می‌خواد طلاق بگیری که بگیرتت.
پایین رفتن آب دهانم از گلویم انقدر سخت شد که بی اختیار دستم بالا آمد و روی گلویم نشست و سیبک گلویم را لمس کرد و او سرش را به سمتم چرخاند، دستم بی اختیار پایین آمد و او با چشم‌های کشیده‌ی قهوه‌ای‌اش؛ با آن مژه‌های بلندش طوری به چشم‌هایم خیره شد که گویی می‌خواست در مغزم رسوخ کند و بفهمد چه در ذهنم می‌گذرد!
اولین بار بود که اینطور بی پروا به چشم‌هایم زل می‌زد، انقدر پر شک؛ پر تردید، پر از اخطار و حتی تهدید... .
ابروهایش را در هم گره زد و همین نگاه و اخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #75
با قرار گرفتن یک جفت کالج مشکی نگاهم را از پایین به بالا بردم و آرمان را کنارم دیدم؛ کمی جا‌به‌جا شدم و او کنارم روی نیمکت فلزی و سرد آبی نشست.
- می‌دونم خوب نشد! حتی اصلا خوب نشد که مهرو اون حرف‌هارو زد.
نگاهم را به آرمان دادم و از ته دلم حرفی را زدم که به آن اعتقاد داشتم.
- برعکس... خیلی خوب شد آرمان، گفتن اون حرف‌ها از زبون مهرو به نظر درست‌ترین کار ممکن بود! اون با گفتن اون حرف‌ها منو بهم نریخت، درست بودن خودشو ثابت کرد. این‌که چقدر زن درست‌کار و متعهدیه! غیر این می‌شد من حتی به مهرو نگاه هم نمی‌کردم اما...
- اما؟
- اما گفتنشون باعث شد به خودم بیام.
- می‌دونم بهم ریختی رادمهر، شنیدن اون حرفا سنگین بود وقتی تو اونقدر برای درست شدن این رابطه تلاش کردی! اما این مسئله رو نمی‌شه پنهون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #76
لبخندی تلخ زدم و میان صحبتش پریدم.
- مهرو صبر کن.
ساکت شد و با پلکش اشک‌هایش از چشمش روی گونه جاری شد و آبراهه‌ای باز کرد برای قطره اشک‌های بعدی و بعدی... دوست داشتم دس‌تهایش را در دستم بگیرم و بگویم اصلا تو گریه نکن من هیچ جا نمی‌روم و خودم اشک‌هایش را پاک کنم... اما نمی‌شد! ممنوع بود؛ لمس کردن این گل سرخ برایم ممنوع بود.
خدایا قدرتی می‌خواهم که هیچ‌گاه از تو نخواسته بودم! خدایا صدایم نلرزد؛ دستم نلرزد و دلم...
چه می‌شد اگر اینطور خودش را به قفسه‌ی سینه ام نمی‌کوبید و حال بدم را بدتر نمی‌کرد؟
- مهرو گفتن این حرف‌های سینا توی دادگاه ممکنه به تو و پاکدامنیت لطمه بزنه و من حتی نمی‌خوام این نجابتت حتی به تهمت لکه برداره، چون من روی پاکی تو قسم می‌خورم و با تموم وجودم بهش ایمان دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
77
پسندها
641
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
محل سکونت
تهران
  • نویسنده موضوع
  • #77
در حال خروج از اورژانس بودم که دوباره همان پرستار تازه وارد مقابلم ایستاد و با چشم‌های ریز شده و پر از خصومت نگاهم کرد! کم سن و سال بود اما دور از هرگونه تلخی‌ای باید اعتراف می‌کردم بامزه و زیبا بود.
دست‌هایم را در جیب روپوشم فرو بردم و سعی کردم جدی‌ترین نگاهم را نصیبش کنم.
- مشکلی هست؟
همچنان چشم‌هایش را ریز کرده و با خصومت نگاهم می‌کرد، از طرز نگاهش به راحتی می‌شد فهمید قصد کندن سرم را دارد! پوف کلافه‌ای کشیدم و به سمت راست قدم برداشتم که مقابلم ایستاد، دوباره به سمت چپ رفتم و او به سمت راست خودش آمد و دوباره مقابلم ایستاد. اینبار کاملا عصبانی سرم به سمتش چرخید و تن صدایم از دستم در رفت؛ با صدای بلندم جا خورد و از جا پرید و همه به سمتمان چرخیدند.
- چی می‌خوای خانوم؟
خودش را جلو کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا