- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 151
- پسندها
- 1,139
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 7
- سن
- 28
سطح
8
- نویسنده موضوع
- #111
در دفترم نشسته بودم و بی توجه به گذر زمان و ساعت سرم در دفتر یادداشتم بود و مینوشتم.
قطرات باران به شیشهی پنجره میکوبید و آنقدر صدای زیبایی تولید میکرد که دوست داشتم تا فردا صبح بنشینم و فقط گوش کنم.
در باز شد و سرم بالا آمد، ستاره را دیدم که کیفش را روی دوشش انداخته بود و دفترش را به خودش چسبانده بود.
- نمیرید آقای دکتر؟
نگاهم چرخید روی ساعت پایه بلند گوشه اتاق و ابروهایم بالا پرید
- ساعت هفت شده... اوه! تو چرا تا الان موندی؟ من سرم به کار گرم بود.
لبخندی مهربان زد و دستی به موهایش کشید و داخل شال بافتش هول داد.
- گفتم شاید کار داشته باشید.
- ممنون ازت. میتونی بری! من یکم کار دارم خودم مطبو میبندم.
سرتکان داد، "با اجازه"ی زیر لبی زمزمه کرد و از در بیرون رفت و دقایقی بعد صدای...
قطرات باران به شیشهی پنجره میکوبید و آنقدر صدای زیبایی تولید میکرد که دوست داشتم تا فردا صبح بنشینم و فقط گوش کنم.
در باز شد و سرم بالا آمد، ستاره را دیدم که کیفش را روی دوشش انداخته بود و دفترش را به خودش چسبانده بود.
- نمیرید آقای دکتر؟
نگاهم چرخید روی ساعت پایه بلند گوشه اتاق و ابروهایم بالا پرید
- ساعت هفت شده... اوه! تو چرا تا الان موندی؟ من سرم به کار گرم بود.
لبخندی مهربان زد و دستی به موهایش کشید و داخل شال بافتش هول داد.
- گفتم شاید کار داشته باشید.
- ممنون ازت. میتونی بری! من یکم کار دارم خودم مطبو میبندم.
سرتکان داد، "با اجازه"ی زیر لبی زمزمه کرد و از در بیرون رفت و دقایقی بعد صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.