- ارسالیها
- 1,034
- پسندها
- 10,783
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #81
ویانا با ابروهای درهم کشیده بهمون نگاه میکرد. امیدوارم قبول کنه!
منتظر یه حرفی از جانبش بودم که استفن از سرجاش یکم جابهجا شد و گفت:
- چی شد؟
ویانا ل..*باش رو جمع کرد و نگاه گذرایی به هر سهتامون انداخت و سرشو به معنای نه تکون داد. ایان با حرص بلند شد و گفت:
- از اولشم معلوم بود توعه پیرزن خرفت اینکارو نمیکنی!
ویانا: پیرمرد، اگه یکم کمتر زر زر میکردی الان سر خونه زندگیت بودی!
ایان خواست چیزی بگه که استفن با حرص دستش رو کوبوند به میزی که وسطمون بود و گفت:
- بس کنید این بحث مسخرهی همیشگیتون رو! ویانا یه کلام فقط بگو آره یا نه؟!
قبل از اینکه بخواد چیزی بگه سریع گفتم:
- هرکاری بخوای واست انجام میدیم!
استفن و ایان همزمان برگشتن سمت منو بلند گفتن چی که روبهشون گفتم...
منتظر یه حرفی از جانبش بودم که استفن از سرجاش یکم جابهجا شد و گفت:
- چی شد؟
ویانا ل..*باش رو جمع کرد و نگاه گذرایی به هر سهتامون انداخت و سرشو به معنای نه تکون داد. ایان با حرص بلند شد و گفت:
- از اولشم معلوم بود توعه پیرزن خرفت اینکارو نمیکنی!
ویانا: پیرمرد، اگه یکم کمتر زر زر میکردی الان سر خونه زندگیت بودی!
ایان خواست چیزی بگه که استفن با حرص دستش رو کوبوند به میزی که وسطمون بود و گفت:
- بس کنید این بحث مسخرهی همیشگیتون رو! ویانا یه کلام فقط بگو آره یا نه؟!
قبل از اینکه بخواد چیزی بگه سریع گفتم:
- هرکاری بخوای واست انجام میدیم!
استفن و ایان همزمان برگشتن سمت منو بلند گفتن چی که روبهشون گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر