- ارسالیها
- 1,034
- پسندها
- 10,783
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #71
ایان بشکنی زد و واسهی خراب کردن حال عاشقانهی استفن و کاترین گفت:
- بس کنید دیگه حال به همزنا! کلی کار داریم بعد کنار هم دیگه تبدیل میشن به رومئو و ژولیت! و من گفتم رومئو نجاتم بده از این همه غم!
جملهی آخرش را درحالی که صداش رو عوض کرده بود و مثلا داشت ادای کاترین رو درمیاورد گفت. کاترین مشت آرومی به بازوی ایان زدو زیرلب بهش حسودی گفت. ایان شونهای بالا انداخت و با نیشخند، همونطور که کارتن خاک شدهی چوبی بلوط طلسم شده رو برمیداشت گفت:
- فعلا باید منتظر ورود با شکوهش باشیم!
چه ریسک بزرگی! کندیس همونطور که کتابهای قدیمی قفسهی خونهی گیلبرتهارو مطالعه میکرد یاد داستان قدیمی مادربزرگش سیندیا افتاد که میگفت؛ قدمت این موجود باستانی زیاد نیست و شاید چندسال کوتاه پیش...
- بس کنید دیگه حال به همزنا! کلی کار داریم بعد کنار هم دیگه تبدیل میشن به رومئو و ژولیت! و من گفتم رومئو نجاتم بده از این همه غم!
جملهی آخرش را درحالی که صداش رو عوض کرده بود و مثلا داشت ادای کاترین رو درمیاورد گفت. کاترین مشت آرومی به بازوی ایان زدو زیرلب بهش حسودی گفت. ایان شونهای بالا انداخت و با نیشخند، همونطور که کارتن خاک شدهی چوبی بلوط طلسم شده رو برمیداشت گفت:
- فعلا باید منتظر ورود با شکوهش باشیم!
چه ریسک بزرگی! کندیس همونطور که کتابهای قدیمی قفسهی خونهی گیلبرتهارو مطالعه میکرد یاد داستان قدیمی مادربزرگش سیندیا افتاد که میگفت؛ قدمت این موجود باستانی زیاد نیست و شاید چندسال کوتاه پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر