متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن عصر خون‌آشام‌ها | حدیث صبری کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #71
ایان بشکنی زد و واسه‌ی خراب کردن حال عاشقانه‌ی استفن و کاترین گفت:
- بس کنید دیگه حال به هم‌زنا! کلی کار داریم بعد کنار هم دیگه تبدیل میشن به رومئو و ژولیت! و من گفتم رومئو نجاتم بده از این همه غم!
جمله‌ی آخرش را درحالی که صداش رو عوض کرده بود و مثلا داشت ادای کاترین رو درمیاورد گفت. کاترین مشت آرومی به بازوی ایان زدو زیرلب بهش حسودی گفت. ایان شونه‌ای بالا انداخت و با نیشخند، همون‌طور که کارتن خاک شده‌ی چوبی بلوط طلسم شده رو برمی‌داشت گفت:
- فعلا باید منتظر ورود با شکوهش باشیم!
چه ریسک بزرگی! کندیس همون‌طور که کتاب‌های قدیمی قفسه‌ی خونه‌ی گیلبرت‌هارو مطالعه می‌کرد یاد داستان قدیمی مادربزرگش سیندیا افتاد که می‌گفت؛ قدمت این موجود باستانی زیاد نیست و شاید چندسال کوتاه پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #72
***

همه روی مبل نشسته بودن و به این سرنوشتی که هیچکس انتظارشو نداشت فکر می‌کردن و باز هم تموم این اتفاقات تقصیر یک نفر بود "ویانا پیِرس"!
با سرفه کردن‌های الیز که خبر از بیدار شدنش رو می‌داد کاترین و کندیس خواستن برن سمتش که ایان جلوشون رو گرفت و گفت:
- فعلا صبر کنید، ممکنِ طرف ما نباشه!
کندیس یه قدم‌ رفت عقب. خوب منظور ایان رو متوجه میشد! به هرحال هرچی نباشه کندیس یه جادوگر بود و اطلاعاتش درمورد موجودات ماورایی اونقدری بود که منظور ایان رو متوجه بشه. کاترین مات برده لب زد:
- منظورت چیه؟!
بعدش نگاهش رو دوخت به الیز که متعجب به دور و برش نگاه می‌کرد طوری که انگار نمی‌تونست فکرش رو کنه کجاعه یا چه بلایی سرش اومده! ایان همون‌طوری که خیره به چشمای کاترین بود اون رو آروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #73
مثل همیشه کاترین تموم خاطراتش رو توی دفترچه‌ی بنفش رنگش نوشت. فکرش رو نمی‌کرد که بهترین دوستش خون آشام بشه! امروز بعد از مدرسه الیز پیداش نبود و این همه‌رو نگران می‌کرد و از این‌طرف هم ایان هم به قول کندیس روی مخ می‌رفت و همش می‌گفت حتما الان پیش آدریانوسِ!
کاترین دفترچش رو روی میزش گذاشت. از این‌که زک داشت با احساسات کیلا بازی می‌کرد حس خیلی بدی داشت و دلش می‌خواست سریع‌تر این قضیه رو تموم کنه! دستاش رو مشت کرد و از اتاق رفت بیرون. زک با دیدن کاترین نیشخندی زد و گفت:
- چه عجب، بالاخره ملاقاتت کردیم!
بعدش چشمکی زد. کیلا با خنده گفت:
- پس میرم یه بسته پاپکرن اضافی میارم که باهم فیلم ببینیم.
با رفتن کیلا، کاترین یه قدم‌ به زک نزدیک شد و تهدیدوار گفت:
- اگه این بازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #74
با کاترین روی صندلی قهوه‌ای رنگ کنار درخت کاج نشستن‌‌. کاترین خیلی دلش می‌خواست که بدونه آرچی می‌خواد درمورد چه چیز مهمی باهاش صحبت کنه. آرچی بعد از این‌که دید بیشتر از این نمی‌تونه این موضوع رو توی خودش نگه داره دستی به موهای قهوه‌ای رنگش کشید و گفت:
- موضوع خیلی بدتر از چیزیه که فکرش رو بخوای کنی، من حتی خودم هم هنوز نتونستم هضمش کنم و این خیلی خنده‌داره! کاترین یه اتفاق عجیب واسم خیلی وقته افتاده. بعد از تصادف پارسال توی مسابقه‌ی رالی ای که بود... .
کاترین دستش رو روی شونه‌ی آرچی گذاشت و گفت:
- اون تقصیر تو نبود آرچی اون مردی که اومد جلوی تو حالش سرجاش نبود، واسه‌ی همین این تقصیر تو نیست!
پارسال توی مسابقه‌ی رالی‌ای که توی شهر برگزار می‌کنن، یه مردی که حالش سرجای خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #75
از اون‌طرف الیز نمی‌دونست چرا دلش می‌خواد همش پیش آدریانوس باشه و از دستوراتش پیروی کنه. البته این چیز عادی‌ای بود، الیز یه طورایی برده‌ی آدریانوس محسوب می‌شد؛ به دلیل اینکه اگه خون آشامی فردی رو تبدیل به خون آشام بکنه، فردی که تبدیل خون آشام شده برده‌ به حساب میاد تا وقتی که بتونه این بردگی رو بشکنه!
این اتفاق واسه‌ی آدریانوس زیاد هم بد نبود به دلیل اینکه خیلی راحت هرکسی که تقشه‌ای درموردش می‌کشید می‌تونست از زیر زبون الیز بیرون بکشه!
الیز با خنده نشست کنار آدریانوس که با لبخند عجیبی به کاراش نگاه می‌کرد. به راستی که الیز واقعا زیباییِ خیره کننده‌ای داشت! شاید آدریانوس واقعا داشت به الیز دل می‌بست! کسی چه می‌داند؟ الیز موهای بلوند شدش رو با گیره سر مشکی رنگ توی جیبش جمع کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #76
نقشه‌ای که آرچی گفت درعین حال کاملا بی‌نقص بود ولی اصلا به دل استفن و ایان نبود! سوال ماجرا بیشتر اینجا بود که واقعا چه اتفاقی میوفته اگه این گردنبند استفاده بشه؟ استفن دلش نمی‌خواست اشتباه دیگه‌ای رو انجام بده و دفترسیاه اشتباهاتش بار دیگه درونش ضربدری برود!
باید قبل از اینکه الیز می‌آمد و ماجرا رو می‌فهمید و در کف دست آدریانوس می‌گذاشت این بحث رو به سرانجام برسونن! استفن سرش را به طرفین تکان داد و با اخمی که نشان دهنده‌ی مخالفتش بود گفت:
- اصلا نمی‌شه همچین کاری رو کرد!
آرچی پوفی کشید‌ و شونه‌ای بالا انداخت. به نظر ایان حق با آرچی بود. زنده کردن دوباره‌ی ویانا، برای مردن آدریانوس می‌ارزید! ایان خواست حرفی بزند ولی انگار برادرش حرفش را خواند و سریع گفت:
- به هزاران دلیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #77
الیز لبخند محزونی زد و دستش رو روبه بقیه تکون داد و گفت:
- سلام، داشتید درمورد چی حرف می‌زدید؟!
هیچکس جرعت نداشت هیچ حرفی بزنه، مبادا الیز ذهن اون‌هارا بخونه و گزارش تمام افکارشون رو دست آدرین بده!
کاترین دید که همه کم کم دارن از این حرف نزدن ضایع بازی درمیارن با خنده‌ای که از سر دلشوره‌ای که نمی‌دونست برای چی بود، بلند شد و رفت سمت الیز، گفت:
- هیچی، می‌دونی داشتیم درمورد هالووین هفته‌ی دیگه صحبت می‌کردیم و اینکه، قراره چطوری سالن اجتماعات رو تزئین کنیم!
همیشه وقتی صبحت درمورد تدارکات باشه ذهن الیز و ایده‌هاش، حرف اول رو می‌زنه! الیز دستاش رو به هم کوبید و نشست کنار آرچی و با هیجان گفت:
- من از همین الان لیست واسه‌ی خرید دارم!
بقیه نفس آسوده‌ای از اینکه الیز هیچ بویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #78
هوای سرداب واقعا سرد بود. نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد داخل سرداب رو فرستادم داخل ریه‌هام!
رسیدیم به وسط سرداب؛ دقیقا مثل فیلمای ترسناک فانتزی بود که یه اسکلت یا یه روحی محل دفنش اینجا بود! از اینکه قراره الان ویانا چه واکنشی نشون بده واقعا ترسیده بودم!
با ترس دست استفن رو گرفتم از نگاهم به ایان که رفت سمت تابوت فهمید ترسیدم! ایان دو سه تا ضربه به در تابوت قهوه‌ای رنگ زد و با شیرین بازی گفت:
- تق تق، صاحب خونه اومدیم بیدارت کنیم!
با حرص خم شدم و سنگ نسبتا بزرگ کنار پام رو پرت کردم سمت ایان و گفتم:
- اگه خیلی دلت می‌خواد خوشمزه‌بازی دربیاری ما می‌ریم که با ویانا راحت باشی، نظرت چیه؟!
ایان خنده‌ی بلندی سر داد و در تابوت رو باز کرد گفت:
- این پیرزن اونقدر خر نیست بخواد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #79
ایان کیسه‌ی خون رو سوراخ کرد و گرفت جلوی دهن ویانا. با استفن از تابوت فاصله گرفتیم و وایسادیم کنار ورودی. با التماس به استفن نگاه کردم که از اینجا بریم و اونم وقتی نگاه منو دید سری تکون داد و سمت ایان گفت:
- ایان، ما می‌ریم بیرون...
حرفش با افتادن ایان قطع شد! هینی کشیدم و وحشت زده چسبیدم به دیوار خیس و سرد پشتم. تا به خودم اومدم دیدم ویانا جلومون وایساده. نیشخندی زد و دستش رو گذاشت روی گردن استفن و گفت:
- به به، احوال شما؟
استفن تا خواست چیزی بگه ویانا گردن استفن رو مثل ایان شکوند و باعث شد استفن بیوفته زمین. دستاشو به هم کوبید و سوتی کشید. تمام کاراش باعث میشد از ترس بدتر به خودم بلرزم!
از این دختر واقعا باید ترسید چون هیچوقت معلوم نیست می‌خواد چیکار کنه!
ویانا: خب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #80
ویانا پاش رو انداخته بود روی پاش و پنجمین کیسه‌ی خون رو بعد از این‌که تموم کرد انداخت پایین مبل. نگاهی به ساعت کردم ولی هنوز خبری از ایان و استفن نبود. انگار ویانا فکرمو خوند و سریع گفت:
- الان میان... اگه می‌خوای می‌تونی از یک تا ده بشماری! بیا باهم بشماریم؛ یک... .
برگشتم سمتش و با شک و تردید گفتم:
- واسه‌ی چی می‌خوای کمکمون کنی؟!
ویانا- سه... خب، به‌خاطر اینکه حتما یه چیزی در ازاش می‌خوام! پنج... .
نفس عمیقی کشیدم و با اخم گفتم:
- چی؟ اینکه بقیه بشن برده‌‌ی تو؟!
شونه‌ای بالا انداخت همون‌طور که قیافه‌ی مثلا بی‌تفاوتی به خودش گرفته بود گفت:
- هشت. نه، بهتر از اون! اصلا شما واسه‌ی چی منو می‌خواید؟ نه‌ و، ده! بوم!
با بوم گفتن ویانا همزمان با شتاب باز شد طوری که گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا