- ارسالیها
- 1,034
- پسندها
- 10,783
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #61
***
کاترین
ایان ویانا رو برده بود میستیک فالز و هنوز برنگشته بود. برگههای دفتر خاطراتمو ورق میزدم. هیچوقت فکر نمیکردم توی زندگیم بخوام همچین چیزایی رو تجربه کنم که تبدیل بشن به کابوسم! بیشتر حرفای کندیس توی ذهنم بود که میگفت تنها راه اینکه بخوایم ریشهی این اتفاقایی که داره میوفته رو قطع کنیم اینه که با استفن به هم بزنم و من اینو نمیخواستم!
انگار زندگی طوریه که همهی چشما روی منه، دقیقا مثل یه سیرک که من نقش دلقکشو دارم!
با صدای باز شدن در خونه از اتاقم زدم بیرونو همینطور که از پله میومدم پایین دستم به نردهها بود سلامی دادم که ببینم کسی جواب میده یا نه. آروم رفتم توی آشپزخونه که خیلی یهویی الیز و کندیس اومدن جلوم. جیغ خفیفی کشیدمو دستمو گذاشتم روی قلبم که کندیس...
کاترین
ایان ویانا رو برده بود میستیک فالز و هنوز برنگشته بود. برگههای دفتر خاطراتمو ورق میزدم. هیچوقت فکر نمیکردم توی زندگیم بخوام همچین چیزایی رو تجربه کنم که تبدیل بشن به کابوسم! بیشتر حرفای کندیس توی ذهنم بود که میگفت تنها راه اینکه بخوایم ریشهی این اتفاقایی که داره میوفته رو قطع کنیم اینه که با استفن به هم بزنم و من اینو نمیخواستم!
انگار زندگی طوریه که همهی چشما روی منه، دقیقا مثل یه سیرک که من نقش دلقکشو دارم!
با صدای باز شدن در خونه از اتاقم زدم بیرونو همینطور که از پله میومدم پایین دستم به نردهها بود سلامی دادم که ببینم کسی جواب میده یا نه. آروم رفتم توی آشپزخونه که خیلی یهویی الیز و کندیس اومدن جلوم. جیغ خفیفی کشیدمو دستمو گذاشتم روی قلبم که کندیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.