نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لحظه‌های پُر دردسر | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #161
بعد از تقریبا یک ساعت بالاخره بهوش اومد و ماهم کلی قربون صدقه‌اش رفیتم، پدر و خواهر کوچیکش هم اومده بودن.
فرشاد پشت هم دم گوشم وز وز می‌کرد که عجب خانواده‌ی زیبایی تشریف دارن و دهن من رو آسفالت کرد یادم باشه این هیز رو دیگه باخودم جایی نبرم.
ولی خوب خدایی مامانش خیلی خوشگل بود مخصوصا اون چشم‌های کشیده و درشت و با اون بینی قلمی حسابی چهرش رو جذاب کرده بود.
اخر هم با اصرار‌های مریم که هی می‌گفت« چشمات گود شده دیگه خسته شدی و فلان و بسار...!»
همراه فرشاد راهی خونه شدیم.
البته با احمد هماهنگ کردم که به خونه‌ی خودمون میرم دلمم واسه مامانم اینا تنگ شده.
فرشاد هم بعد رسوندن من رفت تا یک سر به شرکت بزنه.
اون شب تا نزدیکی یک و دو با خانوادم گذروندم و کلی خوش و بش کردیم.
اما هیچ کدوم از اتفاقات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #162
کلافه تابلو رو داخل پلاستیک پرت کردم و بعد پوشیدن کُتم از خونه بیرون زدم و همراه سهیل به سمت خونه‌ی مریم اینا رفتیم.
چون دیشب مرخص شد برم ببینم حالش چطوره؟ یاد وضعیت خودم افتادم.
هی روزگار اون موقعه کسی نبود من رو دلداری بده، این فرشاد هم که یه خر بی‌احساس به تمام معناست.
ماشین رو جلوی آپارتمان بیست طبقه‌ای‌شون نگه داشت و همراه هم سمت نگهبانی رفتیم.
پلاستیک کمپوت‌ها دست سهیل بود زودتر از اون از نگهبان شماره طبقه‌شون رو پرسیدم و دوتایی سمت آسانسور رفتیم.
سهیل: چند رو بزنم؟
- هشت.
موزیکی که توی آسانسور پخش شد به شدت دل نشین بود و باعث شد لبخندی روی لب‌هام بشینه که از چشم‌های تیز بین سهیل دور نموند و اونم لبخند پررنگ‌تری زد.
بعداز خروج از آسانسور از محوطه‌ی راه‌رو مانند گذشتیم و به در مشکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #163
متفکر گفتم:
- منظورت بابای شایان.
- اره، انگار قانع نشده یه سری مدارک دیگه آورده که الان نیازه یه وکالت نامه به من بدی تا کاراش رو انجام بدم‌.
کلافه پوفی کشیدم، خدایی چقدر این‌ها پول پرستن آخه.
مریم که دید فکرم مشغول شد گفت:
- نگران نباش خودم جوری حلش می‌کنم که اصلا نیاز نباشه تو بیای.
لبخند گرمی به روش پاشیدم‌.
مریم که انگار چیزی یادش بیاد لبخند محوی زد و گفت:
- شایان چطور ولت کرد من گفتم با اون توپ پرش حتما همون روز عقد می‌کنین!؟
محکم به پای سالمش کوبیدم و زیر خنده زدم.
- دهنت سرویس دختر، بی‌خود کرده طرف با خر یکی، بعد من برم زنش بشم عمرا، حالا مونده با روحیات من آشنا بشی، من کلاً زور تو کَتم نیست، طرف بخواد هر کاری بکنه من بدترش رو سرش میارم.
- آخ آخ خدانکنه کسی باهات کج بیوفته.
نچ نچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #164
سهیل خواست عکسالعملی نشون بده که دستش رو فشردم و به سکوت دعوتش کردم.
شایان با پوزخند گوشه‌ی لبش بهم نزدیک شد.
- چی شده؟ دیروز کم بود امروز اومدی خودم رو بدزدی؟!
قهقه زدم که حرصش گرفت اما اهمیتی نداد.
پوزخند تخسی زد:
- خیلی خودت رو دست بالا گرفتی من بخوام کاری انجام بدم نیاز به تهدید کردن و گروگان گیری ندارم.
- اوه پس بخاطر همون بود دیروز زدی مریم رو شَتَک کردی؟
شایان: اون یه تسویه حساب شخصی بود با دوست لوست، که تموم شد، می‌دونی که اصلا دوست ندارم بدهکار کسی باشم.
- بدهی قبلی داشتی پس...
نامحصوص به سیلی اون روزش اشاره کردم که باعث شد ابروهاش تو هم گره بخوره.
شایان: وارد حاشیه نمی‌شم، نمی‌دونم کی اون چرت و پرت‌ها رو تو مخت پُر کرده اما تنها فرزند خانواده منم!
سرم رو به حالت مسخره تکون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #165
***

چهارزانو روی صندلی نشستم و بسته‌ی بیسکویت‌ کرم کاکائوییم رو باز کردم و با لذت مشغول خوردن شدم.

یه موزیک لایت هم از توی تلوزیون پخش کرده بودم و سرم رو باهاش تکون می‌دادم.

خاتون: خانم جان آقا احمد باهاتون کار دارن.
سوالی نگاهش کردم که گوشی رو به دستم داد.
یعنی انقدر سختش بود تا داخل بیاد که زنگ زده.
خندم گرفت.
- بله!
- خانم همون آقا دیروزیه اینجا اومده.
چینی به بینیم دادم و کمی سرم رو خاروندم و به فکر فرو رفتم، منظورش کیه یعنی؟
- خوب اسمش رو بگو، مگه بیست سوالی؟!
احمد: ببخشید یه لحظه صبر کنین.
از پشت گوشی صداشون میومد که احمد اسمش رو پرسید که من هم تازه فهمیدم آذرخش اومده، حالا هی احمد می‌پرسید فامیلیت رو بگو اونم می‌گفت به تو چه!
خدایی این مرد‌ها بلانسبت خانواده خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #166
زودتر وارد اتاق شدم و مستقیم سمت تخت رفتم و روش نشستم.
نگاهی گذرا به اتاق کرد و با لبخند ملیحی که گوشه‌ی لبش بود نزدیک صندلی چرخیم شد و روش نشست.
پاهام رو روی هم گذاشتم، دستم رو زیر چونه‌م زدم و با چشم‌های ریز شده گفتم:
- خوب آقای آذرخش خان چطور شد شخصاً اومدین اینجا؟ ( انگشت اشاره‌م رو سمتش به حرکت درآوردم) راستی نگران نیستین یه وقت یکی شک کنه؟!
صندلی رو جلو کشید و مقابلم وایساد، با حالت سوالی بهش نگاه انداختم که خنده‌ی نمکی کرد که دوباره دوتا چین دو طرف گونه‌اش افتاد، لعنتی چقدر جذاب می‌شه وقتی می‌خنده! حالا چرا انقدر چشماش شیطون شده.
با همون شیطنت گفت:
- نگران نباشین با حرفی که زدین زیاد هم ناجور نیست!
با تعجب گفتم:
- کدوم حرف؟!
لبش به سمت بالا کِش اومد و با چشم‌هایی که کاملا برق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #167
تعجب و نگرانی من رو که دید با آرامش ذاتیش گفت:
- نگران نباشین، من همه جوره حواسم بهتون هست.
لبخند اعتماد بخشی زد، متقابلا با استرس گفتم:
- این ماجرا مال تازه‌گی هست؟ یعنی شایان تازه وارد این ماجرا شده؟
آذرخش دستی به ته‌ریشش کشید و متفکر گفت:
- اون جور که من از پرونده باز خورد دیدم، تقریبا بیش از شش سال که این پرونده وارد آگاهی شده و خیلی از همکار‌های ما توی این راه شهید شدن البته خیلی ‌ها رو هم دستگیر کردیم اما خوب هنوز نقطه‌ی اصلی مونده.
مکث کوتاهی کرد و با لحن آرام‌تری گفت:
- پرونده اصلی دست یکی از همکار‌هامون هست اما برای محرمانه بودنش کسی نمی‌شناستش و به علت طولانی بودن و نیاز به کمک، من هم وارد این ماجرا شدم؛ امیدوارم بتونیم خیلی زود حل و فصلش کنیم و خیال همکارمون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #168
آب دهنم رو با ترس قورت دادم و سلانه وار از اتاق بیرون زدم انگار یکی من رو مجبور کرده خوب می‌خوابیدی مگه چی می‌شد؟!
آروم از پله‌ها پایین رفتم صدای پچ پچ میومد.
این وقت از شب مگه ممکنه خدمتکارها بیدار باشن!
مثل اینکه صدا از سمت آشپزخونه میاد!
چشم‌هام رو ریز کردم و پریشون از لای در آشپزخونه به داخل خیره شدم.
با دیدن شخصی تنها, متحیر دستم رو روی دهنم گذاشتم.
پشت به من وایساده بود و انگار داشت با تلفن با کسی صحبت می‌کرد، اما متاسفانه صداش زیاد واضح نبود و دقیق متوجه نمی‌شدم.
یکم در رو به سمت خودم هول دادم؛ تغییر موضعه داد و سمت من برگشت، تازه متوجه‌اش شدم خودش بود.
حرصم گرفت خواستم برم داخل و یه کتک حسابی بهش بکشم که یهو یکی از پشت دست روی دهنم گذاشت و من رو سمت انتهای راه رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #169
دست‌هام رو به کمر زدم و سرم رو بلند کردم با تخسی مستقیم به چشم‌هاش خیره شدم‌.
- خوب اول بگو ببینم اینجا چیکار می‌کنی نصف شبی؟ بعد هم چرا نذاشتی یه کتک حسابی بهش بکشم آخه.
دندون قروچه‌ای کردم که با چشم‌های گرد شده آب دهنش رو قورت داد که سیبک گلوش بالا پایین شد و باعث شد دلم بخواد سیبکش رو از گلوش خارج کنم.
انگار فهمید می‌خوام چیکار کنم که سریع دستش رو تکون داد و سریع گفت:
- آ آ بخدا داشتم دوربین‌ها رو چک می‌کردم که دلم به شک افتاد و اومدم ببینم قضیه چیه که شما رو دیدم.
- خوب که چی باعث نمی‌شه تنبیه‌ات نکنم.
مثل پسر بچه‌های لوس گفت:
- آخه خانم تقصیر من چیه من که خواستم یه کار خوب انجام بدم.
دستی به چونه‌م کشیدم و به حرفش فکر کردم.
خوب بدبخت راست هم می‌گه، اینجور بهتره حداقل می‌فهمیم جاسوسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
546
پسندها
5,638
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #170
اصلاً دیوونه شده بودم و چرت و پرت می‌گفتم.
احمد که حالم رو دید آروم نزدیکم شد و با آرامشی که سعی داشت من رو هم آروم کنه، گفت:
- آروم باشین خانم هیچکس اینجا نیست، فقط بگین چی شده؟ ما خیلی نگرانیم.
با لب و لوچه‌ی آویزون شده و اشک‌های جاری لب زدم:
- زیر تخت رو نگاه! اون چیه؟
پتو رو کنار زد و به زیر تخت نگاهی انداخت و متعجب گفت:
- اینجا که چیزی نیست؟
عباس جلوتر اومد و خیره به من گفت:
- می‌خواین برم بیرون رو هم بگردم.
- نه! همینجاست اون عروسک رو می‌گم.
بعد بهش اشاره کردم خواست برش داره که با داد گفتم:
- دست نزن.
نگاه خشمگینی به فریسیماه کردم همین که نگاهم رو دید رنگش پرید اما خودش رو نباخت.
- تو بیا برش دار.
با تعلل سمت من اومد، خم شد و عروسک رو برداشت و نزدیک من آوردش.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا