- ارسالیها
- 524
- پسندها
- 5,595
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #151
بیرون شرکت وایساده بودم و همونجور با آویز شالم بازی میکردم.
امیر هم به ماشین تکیه زده بود و با اون استایل خفنش به من خیره بود تا یکی ناغافل ندزدتم.
خدایی همین مونده بیان من رو بدزدن آخه مگه ادم قحطی هست.
خداروشکر که شایان هم بیخیال شد، از آخرین باری که زنگ زده بود حسابی به برجکش زدم و اونم کلا بیخیال شد.
سنگ زیر پام رو سمتی پرت کردم این دخترِ انگار من رو گیر آورده.
یه چند دقیقهای گذشت که دیدم همراه یه آقایی جلوی پام ترمز کردن که این کارش باعث شد امیر عکسالعمل بدی نشون بده و نزدیک بود بزنه راننده رو با آسفالت یکی کنه.
وضعیت خنده داری بود به زحمت راضیش کردم که آشناست و بیخیال شو.
جالبتر از همه اینجا بود که فرانک چادر سر نکرده بود و فقط مانتوی بلندی پوشیده بود.
با خنده رویی سمت من...
امیر هم به ماشین تکیه زده بود و با اون استایل خفنش به من خیره بود تا یکی ناغافل ندزدتم.
خدایی همین مونده بیان من رو بدزدن آخه مگه ادم قحطی هست.
خداروشکر که شایان هم بیخیال شد، از آخرین باری که زنگ زده بود حسابی به برجکش زدم و اونم کلا بیخیال شد.
سنگ زیر پام رو سمتی پرت کردم این دخترِ انگار من رو گیر آورده.
یه چند دقیقهای گذشت که دیدم همراه یه آقایی جلوی پام ترمز کردن که این کارش باعث شد امیر عکسالعمل بدی نشون بده و نزدیک بود بزنه راننده رو با آسفالت یکی کنه.
وضعیت خنده داری بود به زحمت راضیش کردم که آشناست و بیخیال شو.
جالبتر از همه اینجا بود که فرانک چادر سر نکرده بود و فقط مانتوی بلندی پوشیده بود.
با خنده رویی سمت من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش