- ارسالیها
- 524
- پسندها
- 5,595
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #141
***
تا نزدیک ساعت دوازده چرت و پرت گفتیم و آخرم یه دختر واسه فرشاد پیدا نشد!
فرشاد: ناهار چی میخوری؟
- همان همیشگی!
- اوکی عسلم.
عوق زدم و اَداش رو درآوردم که از خنده رو مبل پهن شد با زحمت یکم راه کار ازش یاد گرفتم و راضیش کردم سه شنبه بره کارخونهم و یک سری به جنسهای تازه وارد شده بزنه، والا من که سر در نمیارم.
نزدیک به یک خداحافظی کردم و سمت بیمارستان رفتم، همین که وارد شدم کلی مریض اومد، معلومه امروز روز شلوغی هست!
دستکشهام رو درآوردم و توی سطل زباله پرت کردم و یکم گردنم رو ماساژ دادم خداروشکر امروز وضعیت تصادفیهامون به خیر گذشت.
سمت قهوه ساز رفتم تا یه قهوه بخورم که خانم محسنی سرپرستارمون سمتم اومد.
- مها جان بیزحمت یه سر به بخش اورتوپت بزن، اتاق صد و هشت!
- چشم عزیزم.
لیوان رو...
تا نزدیک ساعت دوازده چرت و پرت گفتیم و آخرم یه دختر واسه فرشاد پیدا نشد!
فرشاد: ناهار چی میخوری؟
- همان همیشگی!
- اوکی عسلم.
عوق زدم و اَداش رو درآوردم که از خنده رو مبل پهن شد با زحمت یکم راه کار ازش یاد گرفتم و راضیش کردم سه شنبه بره کارخونهم و یک سری به جنسهای تازه وارد شده بزنه، والا من که سر در نمیارم.
نزدیک به یک خداحافظی کردم و سمت بیمارستان رفتم، همین که وارد شدم کلی مریض اومد، معلومه امروز روز شلوغی هست!
دستکشهام رو درآوردم و توی سطل زباله پرت کردم و یکم گردنم رو ماساژ دادم خداروشکر امروز وضعیت تصادفیهامون به خیر گذشت.
سمت قهوه ساز رفتم تا یه قهوه بخورم که خانم محسنی سرپرستارمون سمتم اومد.
- مها جان بیزحمت یه سر به بخش اورتوپت بزن، اتاق صد و هشت!
- چشم عزیزم.
لیوان رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.