متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دوست فضایی | aliasghar_h کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Gone

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,289
پسندها
5,784
امتیازها
24,673
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد: 401
ناظر: °•°•Pajhwok•°•° °•°•Pajhwok•°•°

نام داستان کوتاه: دوست فضایی
نام نویسنده: Sport
ژانر: #فانتزی
خلاصه:
داستان در مورد پسریه به نام علی که در درس هایش موفق نبود. روزی مدیر مدرسه علی به پدر و مادر علی زنگ زدند و گفتند که علی در درس هایش موفق نیست، پدر و مادر علی بخاطر این موضوع علی را به مدت یه روز در اتاقش زندانی کردند و آن روز علی دید که از آسمان یه چیزی می‎افتد، فردای آن روز علی به جنگل می‎رود تا گیاهان دارویی پیدا کند که علی آنجا با یه آدم فضایی آشنا میشود و... .
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
داستان (1).jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Gone

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,289
پسندها
5,784
امتیازها
24,673
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
دوست یک واژه‌ی چهار حرفی است و همه می‌دانند کـه بـه شخصی گفته می‌شود که با ما رابطه‌ی نزدیک عاطفی دارد. در عین حال میزان صمیمیت با دوست‌های مختلف تفاوت‌هاي‌ زیادی دارد. با یک دوست رازهایمان را درمیان می‌گذاریم و با دوست دیگر به تفریح می‌رویم و دوست دیگر را به خانه‌مان دعوت می کنیم و… اما واقعاً دوست کیست؟
هر انسانی قلباً خواهان دوست اسـت؛ چراکه از تنهایی بیزار اسـت. هر شخصی باید دوستی را برگزیند کـه خوب باشد و در کنار او احساس آرامش کند! دوست خوب در همه‌ی لحظات سخت و شیرین در کنارت خواهد بود و نمی‌گذارد لحظه‌اي را احساس نگرانی کنی!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Gone

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,289
پسندها
5,784
امتیازها
24,673
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
سخن نویسنده: سلام این اولین داستان کوتاهی است که نوشتم و هر غلطی بود بخاطر این است که این اولین داستان کوتاه من است.

باز هم دیر از خواب بیدار شد، کلاسش شروع شده بود ولی آن تازه از خواب بیدار شده بود.
دست و صورتش را شست و صبحانه‌اش را هم خورد و لباس‌های خود را پوشید و به مدرسه رفت، وقتی رسید دید که معلمش دارد درس می‌دهد و رفت در صندلی خود نشست.
معلم گفت:
- چرا همیشه دیر به مدرسه میای؟!
علی گفت:
- خب من که بیدار میشم میرم دست و صورتم رو می‌شورم و صبحانه می‌خورم و لباس می‌پوشم و... .
- خب حالا برای من تعریف نکن چیکار کردی
و رو به بچه ها گفت:
- بچه ها کتاب هایتان را باز کنید.
معلم شروع به درس دادنش کرد و بعد از چند دقیقه زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Gone

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,289
پسندها
5,784
امتیازها
24,673
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
مهدی گفت:
- بگو چرا؟
علی گفت:
- چون خواب موندم!
- چرا نخوندی مگه آقا نگفته بود که این امتحان به این انظباط ربط داره و هرکی امتحان رو درست نخونده باشه انضباط اون صفر میشه؟!
علی گفت:
- چرا گفته بود، ولی من یادم رفته بود!
زنگ خورد و همه به کلاس‌هایشان برگشتند
مهدی صمیمی‌ترین دوست علی و تنها دوست علی بود. علی چون در درس‎‎‎‎‎‎هایش موفق نبود هیچکس دوست علی نمیشد!
معلم برگه‌های امتحان را پخش کرد و همه امتحان خود را نوشتند، زنگ خورد و همه کیف‎‎‎‌های خود را جمع کردند تا به خانه‎‎‎‎‎‎‌ی خود بروند، قبل از اینکه بچه‌ها ‎‎‎‎‎‎‎‎از کلاس بروند معلم گفت:
- فردا یه کار گروهی داریم و خیلی مهمه و هرکی که نیاد سال بعد در این کلاس می‌مونه و به کلاس هشتم نمی‌ره و در کلاس هفتم می‌مونه!
علی به خونه اومد و دید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا