کد رمان: 4389 ناظر: @Kallinu خلاصه: کلید را از جیبش بیرون کشید، در قفل گذاشت، غُل و زنجیرها شکستند و او پا به قلبم گذشت. در دستش چمدانی از زندگی داشت تا روی مردگیهایم را بپوشاند. سر انگشتهایش، مهربانانه ترکهای قلبم را میپوشاند و التیام میبخشید. او مرد جوان خارجه رفته بود و من پادینای هفده...
forum.1roman.ir