رمان با سقوط دستهای ما اثری از زینب ایلخانی...
تهش وقتی قرار بود بهزاد اعدام بشه منتظر بودم طرف رضایت بده و بهزاد آزاد بشه و همینطورم شد طرف رضایت داد بهزاد آزاد شد اما...
شیدا رو از دست دادیم...
هنوزم تو شوک دردیم که بهزاد کشید وقتی رفت سر خاک شیداش و زمین رو برف پوشونده بود، بهزاد با درد نالید:
به خدایت گفته ای برف نازل کند تا شاهد خاک برسر ریختنم نباشی حتی...