- تاریخ ثبتنام
- 28/1/20
- ارسالیها
- 281
- پسندها
- 2,013
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #41
اگر این یه شوخی مسخره بوده باشه چی؟ شاید کسی سرکارم گذاشته و این مردی که اونجا، پشت صندلی نشسته سعید نباشه. کمی ترس باعث شد در تصمیمم مُردد بشم. سرجام ایستادم. شاید حق با بابا بود. شاید باید قبلش یه زنگ به فرید میزدم. یک قدم به عقب برداشتم و خواستم برگردم. در همین لحظه مردی که پشتش به من بود گارسون رو صدا زد و نیمرخش رو دیدم. خودش بود، سعید بود. قلبم فرو ریخت. پس حقیقت داشت. این یه شوخی نبود. سعید نگاهش به من افتاد و با دستپاچگی از جاش بلند شد. با دیدنش سرجام خشکم زد. جلوی سرش خلوت شده بود. بقیه هم جوگندم. صورت تکیده، با چند خط عمیق روی پیشانی. شکستهتر از سنی که داشت بهنظر میرسید. پاهام سنگین شده بود و چسبیده بود به زمین، زبونم بند اومده بود. حال سعید هم کمتر از من نبود. با دست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر