• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه فرجه‌ی حتف | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,054
پسندها
15,333
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
کد: 423
ناظر: سـایهـ سـار؛ SETAREH LOTFI
نام مجموعه داستان : فرجه‌ی حتف
نام نویسندگان :
آیناز.ر ainaz8360)( AINAZ.R Aynaz°silent )) و ریحانه نصیری ( .REIHANEH. Reihaneh.N )
ژانر :
#عاشقانه #درام
خلاصه :
فاصله شده دردی میان صدای ناهنجار و قلب‌های بیمارشان.
یادگاری از گذشته که آن‌ها را به حال متصل می‌کند.
چیزی در میان رگ‌هایشان وجود دارد به نام عشق که بهم می‌زند هرچه فاصله میانشان بوده. کاری می‌کند که کدورت‌ها پرده از دل بر می‌دارند و بدون هیچ چشم داشتی به یاری برای هم پرواز می‌کنند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AINAZ.R

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
45,958
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
سطح
41
 
  • #2
«ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»
داستان (1).jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین - تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ داستان خود به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,054
پسندها
15,333
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
چنان در پیچ و تاب شیفتگی غرق می‌شوم که فراموش می‌کنم خاطرات نحس گذشته را!
فراموش می‌کنم فاصله‌های سرشار از مرگ را که جانی دارد مانند سپری فولادین. یه یاد می‌آورم جانی را که به جانت گره خورد. پس بمان کنارم تا برایت فرجه‌های حتف را به فاصله‌های کوتاه‌تر تبدیل کنم!
______________________
*فرجه : فاصله
*حتف : مرگ
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,054
پسندها
15,333
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
کلیدی که ساده و بدون طرحی بود را در قفل چرخاند و وارد خانه شد. کیفش را روی زمین‌های سنگی رها کرد که صدای برخورد آن با زمین سکوت خانه را شکست. بدون زدن کلید برق به سراغ صندلی جلوی آینه که کمی نشستن رویش سخت بود رفت و خود را روی آن رها کرد. نفس‌های بلند و عصبیش سکوت خانه را به وضوح می‌شکست. خانه چنان غرق در تاریکی بود که چشمانش جلوی رویش را نمی‌دید اما به خوبی نقطه به نقطه‌ی آن را از بَر بود. جدا از صوت نفس‌های نامنظمش آن صدای همیشگی در سرش زنگ می‌زد تا او را باز به مرز‌ جنون بکشاند. هر چه بیش‌تر به آینه خیره می‌شد بیش‌تر به فکر فرو می‌رفت. انگار قدرت جادویی داشت که در آینه گذشته را مرور کند. آینه هر روز به او همه چیز را نشان می‌داد که چه کسی بوده و به کجا رسیده؟! دخترک منتظر به‌ یاد آوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AINAZ.R

.REIHANEH.

مدید آزمایشی نقد + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,439
پسندها
44,520
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
سطح
40
 
  • مدیر
  • #5
خشم و نفرت که جای لطافت و نرمی زنانه‌اش را گرفته بود؛ در سلول به سلول تنش حس می‌شد. سردی و تلخی چشمان پر از آتشش لرزه بر تن هر انسانی می‌انداخت. سیگاری روشن کرد و دوباره در افکارش غرق شد؛ حلقه سرخ و تاریک سیگار خبر از غم هویدای دل او می‌داد. دخترک با فنجانی قهوه به شب تلخش خاتمه داد.
***
با روشنی روز بالاجبار چشمانش را باز کرد. به سمت دست‌شویی اتاق رفت تا صورتش را بشوید که با دست خونی‌اش مواجه شد اما بعد تمام دیشب را به یاد آورد و اخم هایش درهم شد. پوزخندی تلخ میهمان لب‌های غنچه و گوشتی‌اش کرد! با بی‌تفاوتی تمام خرده شیشه ها را از دستش در آورد و شروع به پانسمان کردن کرد. طبق معمول یک مانتوی مشکی به همراه شلوار راسته‌ای از کمد بیرون کشید و حاضر شد. آرایش تیره و ملایمی بر روی چهره سردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

.REIHANEH.

مدید آزمایشی نقد + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,439
پسندها
44,520
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
سطح
40
 
  • مدیر
  • #6
نوبت به آرام رسید پاویا از او خواست تا صبر کند. از جایش بلند شد و گفت به سوال هایی که می‌پرسم جواب بده. همهمه‌ای در کلاس پیچید که با صدای دست پاویا همه ساکت شدند و در انتظار به سر بردند. روزنه امیدی برایش باز شده بود. صلابتش را حفظ و ساعت نقره‌ای رنگش را در دست مرتب کرد! با صدای جدی سوال‌هایش را شروع کرد.
- اسم پدر شما احمد و اسم مادرتون مریم درسته؟
آرام سرش را یواش تکان داد و با صدای ملایمی پاسخ داد:
- بله!
پاویا دستانش را روی میز قرار داد و کمی به سمت جلو متمایل شد! نگاه متعجب بقیه کمی آزارش می‌داد اما سعی در کنترلش داشت.
- یک برادر به اسم امیر و دو خواهر به اسم های کوییستان و گلستان دارید که کوییستان بزرگ تره و گلستان هم یک بچه به اسم ارمیا داره درسته؟
جواب آرام باز هم با شک‌و تردید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,054
پسندها
15,333
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
اما دقایق نفس‌گیر تمام شد و بالاخره اتمام کلاس را اعلام کرد اما از آرام خواست تا در کلاس بماند. آرام بیشتر از قبل جا خورد . حالا کلاس خالی بود و آن دو نفر مانده بودند . در اصل آرام برادر شوهرش می‌شد و خودش خبر نداشت و اگر آرام می‌فهمید به حتم سکته میکرد. فقط نمیدانست آرام چگونه از اینجا سر درآورده است. رفت جلو طوری که او احساس غریبگی نکند. با آرامش و متانت خاص خود جلوی او نشست و به لبخندی گرم که چهره هالیوودی او را هویدا میکرد آرام را مهمان کرد.
پاویا: احوال شما آقا آرام پارسال دوست امسال آشنا دیگه تحویل نمی‌گیری.
آرام بهت زده و گنگ گفت : ببخشید متوجه نمیشم منظورتون رو لطفا واضح بگید .
پاویا : شرمنده یادم رفت اسمم و بگم من پاویام میدونم می‌شناسی یکم فکر کنی یادت میاد.
همین اسم کافی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AINAZ.R

.REIHANEH.

مدید آزمایشی نقد + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,439
پسندها
44,520
امتیازها
69,173
مدال‌ها
38
سن
20
سطح
40
 
  • مدیر
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,054
پسندها
15,333
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AINAZ.R

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا