- ارسالیها
- 1,720
- پسندها
- 5,011
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #21
اتاق ناگهان با صدای انفجار لرزید من درحالی که خودم ترسیده بودم باصدای بلند به بچهها گفتم:
- آروم باشید چیزی نیست!
سمت بخاری نگاه کردم دیدم آتیش گرفته و آتیش زبونه میکشید بیرون کلاس غرق دود شد و دوتا از بچهها محمدنیکان و سارا روی زمین افتاده بودند و به خودشون میپیچیدند و جیغ میزدند هر جیغ که سرمیدادند من قلبم صد تکه میشد بقیه بچهها وحشتزده شده بودند و داشتند گریه میکردند پالتوی خزدار خاکستریم رو از تنم در آوردم و انداختم روی یکی یکیشون و تا خاموش کردم آتیش رو؛ قلبم داشت از دهانم میزد بیرون بخاطر دیدن اون صحنهی دلخراش سوختن بچهها جلوی چشمهام و بدن سوختهشون که گوشتشون جمع شده بود و قرمز شده بود از شدت سوختگی و درد ناله میکردند و انفجاری که رخ داده بود چهار ستون بدنم...
- آروم باشید چیزی نیست!
سمت بخاری نگاه کردم دیدم آتیش گرفته و آتیش زبونه میکشید بیرون کلاس غرق دود شد و دوتا از بچهها محمدنیکان و سارا روی زمین افتاده بودند و به خودشون میپیچیدند و جیغ میزدند هر جیغ که سرمیدادند من قلبم صد تکه میشد بقیه بچهها وحشتزده شده بودند و داشتند گریه میکردند پالتوی خزدار خاکستریم رو از تنم در آوردم و انداختم روی یکی یکیشون و تا خاموش کردم آتیش رو؛ قلبم داشت از دهانم میزد بیرون بخاطر دیدن اون صحنهی دلخراش سوختن بچهها جلوی چشمهام و بدن سوختهشون که گوشتشون جمع شده بود و قرمز شده بود از شدت سوختگی و درد ناله میکردند و انفجاری که رخ داده بود چهار ستون بدنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش