- ارسالیها
- 1,720
- پسندها
- 5,011
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #31
توی دلم آشوب بدی راه افتاده بود، یک بغض سنگین توی گلوم گیر کرده بود و همش باخودم مثل دیوونهها داشتم میگفتم:
- این پسره دیوونهست حتماً واسه اینکه زمان بخره و بتونه باهام تنها باشه و حرفهاش رو بزنه اینها رو بهم گفته! آره صددرصد همینه که فکر میکنم.
قلبم داشت جور عجیبی میتپید از اینکه کنار عشق قدیمیم بودم استرس داشتم، شیشهی ماشین رو دادم پایین هوای تازه خورد به صورتم و یک نفس عمیق کشیدم حالم کمی بهتر شد، ناگهان مهدیار آهنگی که همیشه براش میخوندم پشت گوشی رو پلی کرد، ناگهان دلم ریخت حس اوج گرفتن داشتم برگشتم سمتش تا بپرسم هنوز این آهنگ رو گوش میده که همزمان بامن گفت:
- تو هم!
هردو خندیدیم و گفت:
- هنوز این آهنگ رو دوست داری؟ یا مثل من ازش متنفر شدی؟
با این سوالش یکم مکث کردم و تا...
- این پسره دیوونهست حتماً واسه اینکه زمان بخره و بتونه باهام تنها باشه و حرفهاش رو بزنه اینها رو بهم گفته! آره صددرصد همینه که فکر میکنم.
قلبم داشت جور عجیبی میتپید از اینکه کنار عشق قدیمیم بودم استرس داشتم، شیشهی ماشین رو دادم پایین هوای تازه خورد به صورتم و یک نفس عمیق کشیدم حالم کمی بهتر شد، ناگهان مهدیار آهنگی که همیشه براش میخوندم پشت گوشی رو پلی کرد، ناگهان دلم ریخت حس اوج گرفتن داشتم برگشتم سمتش تا بپرسم هنوز این آهنگ رو گوش میده که همزمان بامن گفت:
- تو هم!
هردو خندیدیم و گفت:
- هنوز این آهنگ رو دوست داری؟ یا مثل من ازش متنفر شدی؟
با این سوالش یکم مکث کردم و تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر