متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان وارث درد | الهام سواری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع الهام.س
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,421
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #31
توی دلم آشوب بدی راه افتاده بود، یک بغض سنگین توی گلوم گیر کرده بود و همش باخودم مثل دیوونه‌ها داشتم می‌گفتم:
- این پسره دیوونه‌ست حتماً واسه این‌که زمان بخره و بتونه باهام تنها باشه و حرف‌هاش رو بزنه این‌ها رو بهم گفته! آره صددرصد همینه که فکر می‌کنم.
قلبم داشت جور عجیبی می‌تپید از این‌که کنار عشق قدیمیم بودم استرس داشتم، شیشه‌ی ماشین رو دادم پایین هوای تازه خورد به صورتم و یک نفس عمیق کشیدم حالم کمی بهتر شد، ناگهان مهدیار آهنگی که همیشه براش می‌خوندم پشت گوشی رو پلی کرد، ناگهان دلم ریخت حس اوج گرفتن داشتم برگشتم سمتش تا بپرسم هنوز این آهنگ رو گوش میده که همزمان بامن گفت:
- تو هم!
هردو خندیدیم و گفت:
- هنوز این آهنگ رو دوست داری؟ یا مثل من ازش متنفر شدی؟
با این سوالش یکم مکث کردم و تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #32
بالاخره موفق شد بغضم رو با حرف‌هاش شکست جلوی اشک‌هام رو نگرفتم آزادانه رهاشون کردم اونقدر گریه کردم که فرصت نفس کشیدن هم نمیداد بهم، پشیمون بودم به اندازه‌ی به دنیا اومدنم پشیمون بودم، ای کاش همونجا توی حموم که رگم رو زدم می‌مردم اما حیف! مهدیار داغون شد بخاطر دیدن اشک‌هام، اصلاً به صورتش نگاه نمی‌کردم فقط دوتا دستم رو گرفته بودم جلوی صورتم و هِق‌هِق می‌کردم اون هم داشت می‌گفت:
- من نمی‌خواستم اشکت رو دربیارم اما تو راجع ‌به من بی‌انصافی کردی و تو ذهنت ازم یک خ**یا*نت کار ساخته بودی! تروخدا گریه نکن تو که می‌دونی لعنتی من طاقت اون اشک‌هات رو ندارم.
رسیدیم بیمارستان بدون این‌که حرفی بهش بزنم فقط توی اون چشم‌های خوشگلش که دیوونه‌ی خودشون کرده بود منو نگاه کردم و درب ماشین رو باز کردم و پیاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #33
همون لحظه حس کردم زمین زیرپام گود شد و من افتادم توش و توی تاریکی مطلق فرورفتم پاهام سُست شد و نشستم روی زمین دوتا دست‌هام رو مشت کردم و محکم کوبیدم رو سنگ‌های مرمر سرد بیمارستان و با تموم وجودم از ته دل جیغ زدم و گریه کردم اون لحظه اصلاً خودم نبودم، خیلی سخت بود من یتیم شده بودم و شوهرم رو از دست دادم هیچ غم و دردی توی دنیا نمی‌تونست به اندازه‌ی اون لحظه دردناک، تاُثیرگذار و ترسناک باشه من یک زن ضعیف و یک مادرم که توی دنیا دیگه تکیگاهی ندارم.

***
شوهر جوونم رو که هنوز اول زندگیمون بود به آغوش خاک سرد فرستادم پدر پسرم که هنوز تازه باباش رو داشت می‌شناخت و خوشبختی رو تازه داشتم تجربه می‌کردم.

***
برادرم افتاد زندان و زنش که باعث مرگ مرصاد شد و داداشم رو به خاک سیاه نشوند ازش طلاق گرفت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا