متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان یادداشت خودکشی | bahareh.s مترجم انجمن یک رمان

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
روز 13
یک روز بعد، دوباره پنج نفر شدیم. انگار یک خط بی‌پایان از دیوانه‌ها بیرون صف کشیده شده که هربار یکیشان می‌رود، دیگری سریع و بدون مکث وارد این‌جا می‌شود.
مانند آن کلوب‌های به ظاهر خفن که یک احمق عینک‌آفتابی زده با لیست درازی جلوی درش ایستاده و هرفردی با چهره‌های بی‌نقص درحال التماس به او هستند تا اجازۀ ورودشان را بدهد؛ اما او تنها افراد زشت را انتخاب می‌کند.
بگذریم. به هرحال، حالا ما پنج نفریم، شاید هم چهار و نیم. بعداً توضیح می‌دهم.
امروز صبح در گروهمون، یک فرد جدید آمده است. یک دختر. اول‌ها فکر می‌کردم که شاید در رنج سنی هفت-هشت سال باشد؛ اما از قضا معلوم شد دوازده سالش است. خیلی ریز و لاغر مردنی بود، برای همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SparK

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
روز 14
امروز بانداژ‌هایم را باز کردم. روحمم خبر نداشت از این‌که باید امروز بازشان کنم، برای همین زمانی که گودی بعد از صبحانه با عجله به اتاق پزشکی کشاندم و قیچی‌اش را بیرون آورد؛ کمی شوکه شدم! و حتی زمانی که بانداژ از دستم باز شد و من با بخیه‌هایم روبه رو شدم بیشتر از قبل برایم تعجب‌برانگیز بود. نمی‌دانستم انتظار داشتم چه چیزی آن‌جا باشد - شاید چسب‌زخم و چسب - اما در امتداد مچ دست‌هایم تلاقی‌های کوچک سیاهی مانند ریل‌های راه‌آهن وجود داشت. یا شاید حتی خطوطی مانند حیوانات. انگار که موشی با پاهای گل‌آلود روی بازوهایم دویده بود.
بخیه‌هایم را هم کشیدم. کمی درد داشت چرا که پوست اطراف زخمم کاملاً بهبود یافته بود. اما گودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SparK

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
فکر می‌کنم زمانی‌که می‌خواست من را به دنیا بیاورد؛ حدوداً شانزده ساعت درحال تقلا کردن بود. آن‌موقع اواسط ماه جولای بود و هوا به شدت گرم و طاقت‌فرسا. و چاق بودن در گرم‌ترین فصل سال، آن‌چنان در مجموع سرگرم‌کننده به‌نظر نمی‌رسد. بعده‌ها به من گفت که درکل، بچه‌دار شدن آن‌چنان که حرفش را می‌زنند زیبا و هیجان‌انگیز نیست. و قرار نیست دوباره با پدرم؛ تصمیم را مبنی بر این بگذارند تا یکی دیگر به این دنیا اضافه کنند.
اما ظاهراً آن درد را از یاد برده بود که تقریباً دو سال بعد، خواهرم را بدنیا آورد.
البته در مورد او، برنامه‌ریزی کردند و چاق‌ترین حالتش را در زمستان گذراند. خودش را زیر خروارها لباس می‌پوشانید و اگر نمیشد، هیچ تنش نمی‌کرد. از مسکن استفاده می‌کرد و ذهنش گرمِ گرم بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا