متوسط مجموعه اشعار نگران | الهام سواری کاربرانجمن یک رمان

[الهام.س]

به نام خدا
مجموعه اشعار:نگران
نام شاعر:الهام سواری
تگ: متوسط

مقدمه:
چشمانم در رَه عشقت نگران
زل می‌زند گاه به این و آن
گاهی خوب است باران ببار
سرم بی‌گناه می‌رود برسر دار
شورش کردند رقیبان در دلم
دلیل این تنهایی خود مقصرم
نگرانم که تو پایبند کسی بشوی
هرچقدر گریه کنم برایت تو نشنوی
راهت را کشیده ازمن رد می‌شوی
روزی از این روزها از خاطرم می‌روی.

 

[Mobina.yahyazade]

•| بسم رب العشق |•

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.
"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید....​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[الهام.س]

نگرانم که درخاطر تو می‌میرم
نفسم رفته و بی‌‌هم نفسم می‌میرم؛
این روزگار چرخش عجیبی دارد
گه درقفسم و گه در آسمان می‌میرم
چوب ساده دلیم را خورده و تنها می‌گریم
نه انتظار محبت از تو دارم
نه نگران به حال خود می‌بارم.

 

[الهام.س]

دور شده از جمع عاقلانم،
حال و روزم مثل موج سرگردانم؛
بخاطر به بی‌راهه رسیدن نگرانم
نه تو تویی و نه من همانم!
دلواپسی یورش آمده سمتم به گمانم.

 

[الهام.س]

غوطه‌ور در امواج چشمانتم هنوز
تو از عشق من خواهی مرد یک روز
بزن خدا که چوبت صدا ندارد
این عشق تاوان خیلی بدی دارد
نگرانم که آن لحظه فراموشم کنی
مرا با خاک یکسان کرده باخاک هم آغوشم کنی.

 

[الهام.س]

به گمانم که چشمانت بدعادت شده
نگاه کردن درچشم‌های غریبه‌ها برایت راحت شده
نگران نباش من خیلی وقت است که درگیرشدم
راه طولانی عشق را طی کرده و اسیرشدم
برای کشتن احساساتم نکن تلاش
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم فقط خودت باش.

 

[الهام.س]

نگرانم کرده آن دلبر تن ناز خودم
سعی دارد که نبازد عشقش را به دلم
من از او خواهش کوچکی دارم
نه سراغم آمده، نه امیدبدهد به دلم
حال که حرف جدایی به میان آمده
برو و سرنخ به این دل عاشقم مده.

 

[الهام.س]

نگرانم که بگردد به گردباد روزگار
آن چشمانت که گریان می‌شود هربار
خزان شد و خزانه‌ی دلم خالی شد
اوضاع دلت همانند گل‌های قالی شد
اشک آمد از اَتشم کم کند
گویی اَتُم شکافت تا حرف را باور کند!
شورزد دلم که شوریده‌ام امشب
شوری ز دلم نیست که آشوبی به پا کرد.

 

[الهام.س]

پیچید بر چشمانم آن پیچک چشمت
پیچی زدی و نیشخندی بر کنج لبت
آمد ندا از یار و دلدار که برخیز
پیمانه‌ا‌ی دگر در جام عشقش نریز
ما کور باوری هستیم در پیش تو
تو دست ما رد مکن دستی دراز کن برخیز
شمع مرا پروانه باش؛ نگرانم مکن،
نگذار شمع تنها بماند بدون یار.

 

[الهام.س]

در پس پنجره‌ها منتظر و نگران
چشمانم می‌نگرد تا آن بی‌کران
در دل گویی آمده است خزان
شوری ز سرم انداخته آن
پشیمانم که دل را باختم
گاه با تو و نگاهت ساختم
حرف حق تلخ است دیگر
کامم تلخ است همچون زهر
طمع سخن شیرین نداشته باش
اندکی مرا می‌شناختی ای کاش.