- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 251
- پسندها
- 1,608
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #11
پنهانی بوسه میزنم؛ نه بر پیشانیات، که بر کلماتی که از یاد تو جان گرفتهاند.
پنهانی پارهای از ماهیچهِ چپ خویش را نذر راهت میکنم، بیآنکه نامی بر این نذر بگذارم؛ لاکن از لحن نگاهم خواهی دانست که عشق است!
پنهانی سر بر شانهِ تو نهاده و دستهایم بر زلفت میلغزد تا غبار را از تارهایش بتکاند؛ و تو در خوابی، بیخبر از منی که شبها برایت بیدار میمانم.
ای کاش تو نیز اندک شباهتی به من داشتی… .
بانگِ عاشقی زدن در این مرز، به افروختنِ کبریتی میان باران است؛ سرکشانه خاموشش میکنند.
بگذار دلهای در سینه محبوس ما، بینام و بینوا، تنها به آهنگ یکدیگر بتپند؛
در نقطهای از جهان، آنجا که هیچ دستی جز دستان ما راه نمییابد.
پنهانی پارهای از ماهیچهِ چپ خویش را نذر راهت میکنم، بیآنکه نامی بر این نذر بگذارم؛ لاکن از لحن نگاهم خواهی دانست که عشق است!
پنهانی سر بر شانهِ تو نهاده و دستهایم بر زلفت میلغزد تا غبار را از تارهایش بتکاند؛ و تو در خوابی، بیخبر از منی که شبها برایت بیدار میمانم.
ای کاش تو نیز اندک شباهتی به من داشتی… .
بانگِ عاشقی زدن در این مرز، به افروختنِ کبریتی میان باران است؛ سرکشانه خاموشش میکنند.
بگذار دلهای در سینه محبوس ما، بینام و بینوا، تنها به آهنگ یکدیگر بتپند؛
در نقطهای از جهان، آنجا که هیچ دستی جز دستان ما راه نمییابد.
آخرین ویرایش