- ارسالیها
- 1,720
- پسندها
- 5,011
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #21
ناگهان هاول رو دید که با وضعیتی بد روی زمین نشسته دوید سمتش و بلندش کرد و موهای بلندش رو از توی صورتش کنار زد و گفت:
- حالت خوبه؟
و دستش رو گرفت و گفت:
- بیا از اینجا بریم.
هرسه از اونجا اومدند بیرون، هاول روی زمین چهار دست و پاشد و توی هوای تازه نفس کشید و به قصری که داشت به همراه سالیمن میسوخت نگاه میکرد شعلههای آتش توی چشمهای هاول درحال رقصیدن بودند، رو به آسمان کرد و نفسی عمیق کشید و بعد فوت کرد بیرون و رو به سوفی گفت:
- دیگه تموم شد!
و هر دو لبخند زدند. دیگه از دست خانوم سالیمن راحت شدند و برگشتند پیش قلعه اما قلعه و باغ گلهای سوفی باهم سوخته بود و نابود شده بود سوفی ناامیدانه به دشت سوخته نگاه میکرد و هاول رو به سوفی کرد و گفت:
- یکبار دیگه هم این اتفاق برای ما افتاده و ما...
- حالت خوبه؟
و دستش رو گرفت و گفت:
- بیا از اینجا بریم.
هرسه از اونجا اومدند بیرون، هاول روی زمین چهار دست و پاشد و توی هوای تازه نفس کشید و به قصری که داشت به همراه سالیمن میسوخت نگاه میکرد شعلههای آتش توی چشمهای هاول درحال رقصیدن بودند، رو به آسمان کرد و نفسی عمیق کشید و بعد فوت کرد بیرون و رو به سوفی گفت:
- دیگه تموم شد!
و هر دو لبخند زدند. دیگه از دست خانوم سالیمن راحت شدند و برگشتند پیش قلعه اما قلعه و باغ گلهای سوفی باهم سوخته بود و نابود شده بود سوفی ناامیدانه به دشت سوخته نگاه میکرد و هاول رو به سوفی کرد و گفت:
- یکبار دیگه هم این اتفاق برای ما افتاده و ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.