- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #31
پسر که میخواست چیزی بگوید و بلافاصله پشیمان شد و حرفش را خورد. نگاهی موشکافانه به جیکوب انداخت و جیکوب هم متقابلاً نگاه به او داد. بهنظر نمیرسید این تازهوارد حرکاتش نامعقول باشد. حتماً چیزی برای گفتن در چنته داشت و منتظر بود زمانش برسد. جیکوب همچنان نگاه از او برنگرفت تا خیلی سریع تصمیم بگیرد و همینطور هم شد. با شتابی کلاهِ نقابدارش را از سر درآورد. موهایش در مصری از ثانیه برفراشته شدند و سپس مرتب قرار گرفتند. شخصی که حالا کاملاً چهرهی خود را نمایان ساخته بود، نگاه آخر را به جیکوب کرد و آن چیزی که او اصلاً انتظارش را نمیکشید، پیش آمد.
جیکوب تعجب زده به صحنهی مقابلش نگاه میکرد. تکیهی دستش به میز محکمتر شد. همیشه وقتی در کشف چیزهای جالب برمیآمد، چیزهای جالبتری رخ میداد. به...
جیکوب تعجب زده به صحنهی مقابلش نگاه میکرد. تکیهی دستش به میز محکمتر شد. همیشه وقتی در کشف چیزهای جالب برمیآمد، چیزهای جالبتری رخ میداد. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش